60

60

وارث شیخ

60 

مشکوک نگاهش کردم که شیشه دودی جلو کلاهشو داد پائینو گفت 

- بشینو محکم این دسته های کوچیکو بگیر 

با یان حرف عثمان تازه متوجه اون دسته ها شدم

موتور متفاوتی بود با چرخ های پهن و مشکی 

جلو عثمان نشستمو اون دسته های کوچولی جلوی موتور رو گرفتم

این حالت باعث شد به سمت جلو تقریبا خم باشم

عثمان دستی به کمر و باسنم کشیدو گفت 

- خوبه ...

تا خم شد رو منو موتور رو روشن کرد تازه فهمیدم منظورش از خوبه چی بود . کاملا به بدنم مماس بودو خیلی خوب پشتم حسش میکردم

بلند گفتم 

- اینجوری که تا برسیم اضاع خیلی خطری میشه 

صدام تو صدای موتور گم شدو عثمان گاز داد به سمت در کرکره ای که تا نیمه بالا رفته بود 

فکر کردم الان وایمیسته تا در کامل باز شه 

اما عثمان گاز داد . ناخداگاه جیغ کشیدم و عثمان تو یه حرکت موتور رو چرخوند 

مایل و زمین از زیر در رد شدیمو صدای خنده بلند عثمان اومد 

تو یه کوچه خلوت بودیمو عثمان بیشتر گاز داد

درست شبیه فیلم های اکشن عثمان از کوچه پیچید تو خیابون و تازه تونستم نفس حبص شده ام رو آزاد کنم 

حس عجیبی بود رو چنین موتوری و تو چنین وضعیتی. انگار خودم داشتم موتور رو میروندم . 

از بین کاشین ها رد میشدیمو سرعت عثمان واقعا زیاد بود کم کم از اون محله لوکس و پر زرق و برق اومدیم بیرونو رسیدیم به خونه ها و خیابون های سنتی .

عثمان سرعتشو کم کردو بلند گفت 

- هانا... حوصله پیاده روی داری ؟

- آره چرا که نه ...

با این حرفم عثمان دوباره گاز داد اما خیلی زود پیچید تو یه پارکینگ همگانی و موتورش رو پارک کرد

خودش پیاده شدو کمک کرد من پیاده شم 

کلاهشو بیرون آورد و منم همین کارو کردم که از تو جیب کاپشن یه عینک آفتابی بزرگ بیرون آوردو گذاشت رو چشم من

با خنده گفتم 

- الان تغییر چهره ات این بود 

چشمکی بهم زدو رفت پشت سرم


فایل کامل بدون سانسور رمان هام همه اینجاست👇🔞


https://t.me/mynovelsell/718


Report Page