6-7

6-7


#پارت6

"بــآورم نـډآشــــت🖤✏️"

از ترس حرفی که زد تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن و درد و سوزش لبِ پاره شدمو هم فراموش کردم.

دستمال مشکی رنگی رو از جیبش درودو با لحن خاصی همینطوری که میکشید به گوشه لبم که با ضرب دستش پاره شده بود، گفت:

_چرا عصبیم میکنی؟

چرا رواعصابم راه میری که اینطوری قاطی کنم

هوم؟

دستش که خورد به زخمم آخی از سر درد کشیدم که گفت:

_دردت اومد؟

معذرت میخوام.

این مرد چش بود؟

نمونه ای از تناقص بود حتی نمیشد یه ثانیه بعدشو تصور کرد!!!

حتما روحش مریض بود. چون اگه غیراین بود به یه دختر بی‌پناه اینطوری برخورد نمیکرد.

یقه ی لباسی که پاره شده بودو با دستای بی جونم با کلی زحمت بهم چفت کردم تا بیشتر از این بدنم تو دید این مرد قرار نگیره.

دستمالو پرت کرد طرف دیگه ای 

چشماشو میخ کرد روی چشمام

اما من نمیتونستم چشمای کشیده‌ی این مردو نگاه کنم و لبمو گزیدمو سرمو کمی اوردم پایین

دست انداخت زیر چونه امو گفت:

_واسه چی سرتو میندازی پایین؟

دستای گرمشو کشید روی بازوهای یخ بسته امو با صدایی که طُنش از چند دقیقه پیش خیلی اومده بود پایین گفت:

_من خیلی ناآرومم

خیلی! میدونی چی آرومم میکنه؟

با فشاری که به دستم اورد مجبورم کرد به بهش جواب بدم

سرمو اوردم بالا و به چشمای کشیده اش که سرخ سرخ شده بود نگاه کردمو گفتم:

_نَ...نه نمیدو...نمیدونم

+چرا میدونی! تو میتونی الان منو آروم کنی

دلم میخواد این بدن ظریفو لمسش کنم

لبخندی گوشه ی لبش نشستو با صدای خشداری گفت:

_زیادی ظریفی!

قول نمیدم با بودنِ با من دوم بیاری

با حرفی که زد تمام تنم گر گرفت و با چشمای وحشت زده و صدایی که پراز التماس و خواهش بود گفتم:

_نه...نه خواهش میکنم

خواهش میکنم من...من دخترم

تو روخدا باهام کاری نداشته باش هرکاری بگی میکنم فق...

انگشت اشاره اشو گذاشت روی لبامو با چشمای خمار گرفت:

_هیشش! تو حق مخالفت جلوی کسی که خریده ات رو نداری.

قطره ی اشکی از چشمام افتاد پایین و ریخت روی انگشتش

قطره ی اشکمو که روی انگشتش ریخته بود لیسی زدو با پوزخندی که گوشه ی لبش بود 

بیشتر بهم چسبید و منو بین درو خودش چفت کرد.


#پارت7

"بــآورم نـډآشــــت🖤✏️"



دستشو کشید روی گردن و تخته سین‌م 

و صورتشو کج کرد و خواست نزدیک صورتم کنه که

توفی انداختم روی صورتشو با صدای بلندی گفتم:

_تویه اشغالِ کثیفی...

عوووضییی

بزار من برمم


گریه ام شدت گرفتو با زجه گفتم:

_ خواهش میکنم ازت

التماست میکنم بزار من برم



بادستش صورتشو پاک کردو گفت:

_هه! بابتت کلی پول دادم!

چرا از جنسی که خریدم استفاده نکنم؟

اونم وقتی جنسی به این نابی دارم



دستشو نوازش وار کشید روی گونه امو با چشمای خماری که بین لبام و چشام درحال چرخش بود ادامه داد:

_خیلی خوب واسم آمادت کردن 

با وجود اینکه خوشگلی آرایش صورتت هوس انگیز ترت کرده.



خواستم لب باز کنم حرفی برنم که شونه امو محکم کوبید به در

دستاشو کشیده شد پایین ترو مچ دستمو قفل در کرد

نمیتونسم حرکت کنم، حتی تقلا هم نمیتونستم بکنم!

داشتم از فشاری که به روم میورد له میشدم

از فشار جسمش از فشار شکنجه های روحیش

اما کاری از دستم برنمیومد.



سرمو به اطراف میچرخوندم تا ولم کنه


اشک میریختمو بهش التماس میکرد اما اون گوشاش کر شده بودو زجه هامو نمیشنید.

انقدر جیغ زده بودمو گریه کرده بودم که گلوم داشت آتیش میگرفت


_تروخدا ولم...ولم کن

کاری باها..باهام نداشته باش

بهت التماس میکنم.

Report Page