6-

6-

mona

#پارت6

#قلبی‌برای‌عاشقی


نگاه سردمو به مادرم دوختم و ناخداگاه داد زدم 

_اااه دست از سرم بردار 

دستمو گرفت و گریه کنان گفت : الهی من فداتشم بگو چه اتفاقی واست افتاده چرا از وقتی رفتی تهرانو اومدی اینجوری شدی؟!



چی بگم مادر من؟؟ بگم هشقم جلوی چشمام پر پر شد؟؟ بگم عشقم همه کسم جلوی چشمام مرد 

نگاه گریونمو ازش گرفتم 


_میخوام تنها باشم.


_ آسکی دختر نازم 

بازم حرفمو تکرار کردم : مامان میخوام تنها باشم.


باشه ایی گفت و بلند شد از اتاق زد بیرون

پاهامو تو بغلم جمع کردم گوشیمو برداشتم و رفتم تو گالری و دونه دونه عکسامونو نگاه کردم.


اشکام با شدت بیشتری رو گونه م راه خودشو پیدا کرد 

صدای داد برادرم ژیار از پشت در شنیده میشد 


_چه بلایی سر آسکی اومده؟؟ چرا دیگه اون دختر شاد نیست؟!


هقی زدم ، چون عشقم مرد...


_هیس اروم باش پسرم منم نمیدونم چشه!

به اغوشش نیاز داشتم. به حمایتش نیاز داشتم.  

_میخوام برم آسکی رو بییینم.

قلبم درد میکنه ... در اتاق بازشد و اومد داخل 

نگاهشو به داخل اتاق دوخت با دیدن من که گوشه ی دیوار کز کرده بودم 


برق رو بالا زد جلو اومد 

_آسکی عزیزکم چرا داری گریه میکنی؟!

در حالی که چونه م میلرزید اسمشو صدا زدم 

_ژ..یـ...ـار 


رو زانو نشست اومد دستمو گرفت 

_جان ژیار بگو بییینم چی شده؟!


_بغــ...لم کن 

و بعد خودمو انداختم تو بغلش و دستامو دور گردنش حلقه کردم.  

مشغول نوازش موهای بلندم شد 


_الهی قربونت برم بگو کی اذیتت کرده!

چشمامو رو هم گذاشتم و پر صدا تر از قبل زدم زیر گریه!


_با من حرف بزن بگو بییینم چته!

Report Page