59

59


منو به آغوشش کشید 

موهامو بوسیدو رو به دوربین گفت 

- بزار هرچقدر میخوان تلاش کنن. اما در نهایت عشقه که پیروزه !

این جمله ادوارد برام قابل باور نبود 

با سکوت ما دوربین دور شد 

صدای دست زدن اومد

برگشتم سمت صدا

مارتا بود

با دست زدن اون بقیه هم دست زدن

مارتا اشکشو پاک کرد اومد سمت ما و گفت 

- ادوارد ... نمیدونم با امیلی چکار کردی که انقدر خوب میتونه دیگه صحبت کنه 

ادوارد خندید

اینبار گونه ام رو بوسید

با خجالت ازش دور شدم

مارتا رو به من گفت 

- تو ادواردو چکار کردی که اینجور عاشق شده 

ادوارد خندیدو گفت 

- بهت که گفتم مارتا ... امیلی منو جادو کرده ... 

به هم نگاه کردیمو اینبار من واقعا برق عشقو تو چشم های ادوارد دیدم 

از زبان ادوارد :

یک هفته از برگشت امیلی پیشم گذشته بود

این یک هفته همه کارهام عقب افتاده بود

از بس که این دختر خواستنی بود

هریسون سهامشو تو خبر آنلاین از دست داده بود 

مناقصه بزرگم خوب پیش رفته بودو برنده شده بودم


مناقصه بزرگم خوب پیش رفته بودو برنده شده بودم

تراپیستم امیدوار بود با کم شدن خشمم حتی بتونم آمورورفیلیارو هم تحت کنترل بگیرم

اما هنوز نتونسته بودم به امیلی اجازه بدم موقع رابطه نگاهم کنه

اونم دختر مطیعی بودو اصرار نکرده بود . 

هرچند میدونستم دوست داره ...

وارد دفترم شدمو پشت میز نشستم

دیشب تا دم صبح مشغول بدن امیلی بودم و فقط سه ساعت خوابیده بودم

اما سر حال تر از همیشه بودم

به خودم قول دادم امروز فقط کار کنم و زود برنرگردم خونه 

دم ظهر بود که یه فکس برام آوردن 

یه دعوت نامه بود

بازم یه خیریه 

اما اینبار خیریه سالانه کشوری بود 

هر سال این مراسم میرفتم 

اما امسال زیاد حسش نبود

شاید چون باز نگاه ها میرفت رو امیلی و من دیگه خیلی حساس بودم به دید زدن دوست دخترم 

اما از طرفی برای وجه اجتماعیم لازم بود

به تاریخش نگاه کردم

هفته دیگه بود ... تا اون موقع میشد تصمیم گرفت 

از زبان امیلی :

به لباس های تو کمد نگاه کردم

اکثرا سایز من نبودن 

سایز سینه و باسنم به این لباسا نمیخورد مگه اینکه کمی حالت کشی داشته باشن 

داشتم تو کمد میگشتم که ادوارد اومد تو 

ابروهاش بالا پریدو گفت 

- چه انتخاب خوبی .

شوکه برگشتم سمتشو گفتم



Report Page