58
hdyhباز صدای مالیا بود که تو ذهنم پیچید
-بیا اینجا
مثل هر بار ناخداگاه بلند شدم
اینبارهم بدون اطلاع از اینکه کجا باید برم
پورتال باز کردم
از پورتال رد شدم
منتظر بودم مثل همیشه تو سرزمین جفت باشم و نور چشممو بزنه
ولی توی یه خونه بودم
خونه ای که تا به حال ندیده بودم
+ایان
برگشتم سمت مالیا
با دیدن سوکوبوسی که کنارش بود شوکه شدم
من باز اومده بودم اینجا
-چرا؟
هردو سوالی نگام کردن
-چرا منو اینجا فرا خوندین
+سیندی همه چیز رو میدونه
به دختری که کنارش بود نگاه کردم
گفت: من میدونم تو زاده ی پسری و مالیا زاده ی دختر و حتی اینم میدونم چجوری به دنیا اومدین من لحظه تولد هردوتون کنار خانواده هاتون بودم
شوکه نگاهش کردم اون کیه؟
-تو کی هستی؟
سیندی:الان نمیتونم بهتون بگم کیمو این چیزا از کجا میدونم ولی باید با هردوتون صحبت کنم باید بهم بگید تا الان چیکار میکردید از زندگی مالیا که خبر دارم
بین حرفش پریدم
-چرا نباید بهمون بگی
نگاهم کرد و گفت :
نباید نیست من الان همه چیز کامل یادم نمیاد اول از همه باید بفهمم چه اتفاقی افتاده که خاطراتم پاک شده من یادمه اومدم از مالیا محافظت کنم و زمانی که وقتش رسید هردوتون رو فرا بخونم بخاطر همین باهاش زندگی کردم
مالیا گفت:
یعنی تو دوست من نبودی؟
سیندی دستای مالیا رو گرفت تو دستش و گفت:
تو همیشه دوست من بودی تو دختر دوست منی
+آخه تو گفتی بخاطر وظیفت با من زندگی کردی؟
-آره عزیز دلم ولی من همون اوایل حافظمو از دست دادم نمیتونم بگم از دست دادم حس میکنم هیپنوتیزم شدم چون من میدونستم کیم میدونستم یه سوکوبوسم که قدرت زیادی نداره پس حافظمو از دست ندادم یکی با من یه کاری کرده
+سیندی؟
برگشت سمت من
گفتم:
بهتره بریم سرزمین بی طرف من اونجا یه دوست دارم شاید بتونه کمکت کنه همه چیز رو بخاطر بیاری
سیندی سری تکون داد
-فقط اول باید بریم سرزمین من تا یه کتابیو بردارم
+مگه سیندی میتونه بیاد سرزمین شما؟
اول به مالیا بعد به سیندی نگاه کردم که گفت:
آره نگران نباشید من یه سوکوبوس واقعی نیستم و اجازه ورود به تمام سرزمین هارو دارم
+سیندی تو چی هستی؟
-مالیا صبر کن همه چیز برا خودم روشن شه وقتی تونستم از قدرت خودم استفاده کنم میفهمی فقط الان یه مشکلی دارم
سوالی نگاهش کردیم
-من الان دیگه پاک نیستم ممکنه قدرتامو از دست داده باشم و این برای جنگی که پیش رو داریم خیلی بده