58

58


پیرهنو توتنم مرتب کردم موهامو دورم ریختم و از سمت دیگه ساختمون رفتم جلو 

بابا و حامد هنوز کنار ستون ایستاده بودن و حرف میزدن 

بابا با دیدن من گفت

-...توحیاطی بهار

+...اره حوصلم سررفت اومدم یکم هوا بخورم 


رفتم داخل و تااخرمهمونی از کنار بقیه تکون نخوردم 

بین پام خیس شده بود و کلافه بودم 

بالاخره مامان رضایت داد بریم خونه 

تارسیدیم شلوارو شرتمو باهم بیرون اوردم و انداختم تو حمام 

روی صندلی جلوی میز ارایشم نشستم 

 مغزم از کار میفتع وقتی نزدیکمه !

اگه نفهمیده بودم و بابا رسیده بود ....

باید بیشتر حواسمو جمع میکردم 

رفتم زیر پتو گوشیمو برداشتم و یکم با دوستام چت کردم 

اسم حامد بالای گوشیم ردشد 

میدونستم چی میخواد!

اما قرار نبود هروقت که دلش خواست من حاضر باشم 

گوشیو خاموش کردم و خوابیدم

صبح زودتر از همیشه بیدارشدم 

مامان طبق معمول داشت غر میزد از پلها پایین رفتم و گفتم

+...باز چیشده؟

-...از بابات بپرس که بدون هماهنگی برنامع مسافرت میریزه 

باچشمای گرد روی صندلی تواشپزخونع نشستم و گفتم

+...چه سفری کحا؟من وسط اراعع پروژهام هستم اصلا وقتشو ندارم 

-... توام نمیتوتی بیای بعدبابات رفتع بلیط گرفته یه هفته بریم 

+...خب برید مامان

کج کج بهم نگاه کردو گفت

-...تورو چیکار کنم؟

+...وا مامان مگه بچه ام؟ خونه میمونم دیگه شاید زنگ زدم دوستام اومدن پیشم 

سرشو تکون داد و این یعنی داره راضی میشه 

یه هفته خونع دست من بود و این یعنی یه هفته میتونستم بدون استرس بااحامد باشم

Report Page