58

58


۵۸

سکوت کردم

نای دعوا کردن نداشتم

تصمیمم رو گرفتم

چرا تا آخر هفته؟

همین امروز حسم هرچی بود تصمیمم رو میگیرم

دیگه بسه.تهش خودکشی میکنم راحت شم 

با این افکار و تو سکوت رسیدیم به ساختمون کیوان

پیاده شدیمو رفتیم بالا 

نگاهش نکردم تمام مدت 

وارد خونه که شدیم گفت 

- چرا نگاهم نمیکنی نگار؟

- چرا نگاهت کنم ؟ همینجوری الکی نگاهت کنم 

به رو به رو نگاه کردم دیدم دوتا کاناپه و یه میز پر از تنقلات و میوه چیده 

خواستم برم اون سمت که کیوان گفت

- شال و مانتوت رو بده 

یه تونیک زیر مانتوم تنم بود

برا همین مانتو بهش دادم

شالمو ندادم اما و رفتم نشستم.

کیوان هم اومد و نشست.

رو بهم نگاه کردو گفت

- من ناز کشیدن بلد نیستم اما اهل یاد گرفتنم

دقیق نگاهش کردمو گفتم

- تو مرد خوبی هستی.شاید اگر ما تو شرابط دیگه آشنا میشدیم آشنائیمون طور دیگه پیش میرفت

مکث کردم

کیوان گفت

- مگه الان چه شرایطیه؟

- الان من دقیقا نمیدونم چرا از من خوشت اومده. منو چند بار تو کلاس دیدی ! همین 

- من کلا از چهره مدل تو خوشم میومد. رفتارت و برخوردتم برام جالبه

- چقدر مگه از رفتار من دیدی؟

- خیلی ...

سکوت کردم . 

این بحث به جایی نمیرسید

برای همین گفتم

- اوکی ... بزار بریم یکم جلو تر... فکر کنین ازدواج کردیم! انتظاراتت از من چیه؟

لبخند بزرگی رو لبش نشست 

انگار به موفقیت رسیده

اما منظورم از اوکی بریم بعد این نبود اوکی دادم

فقط میخواستم بحث بی حاصل نداشته باشیم 

لمبا این وجود هیچی نگفتم

بزار کیوان خودشو رو کنه

کیوان پا رو پا انداختو گفت

- من تورو همینجور که هستی میخوام. چیز زیادی ازت نمیخوام جز اینکه آرامش زندگی من باشی.

خیره به چشم هام نگاه کردو گفت 

- من میتونم برات خدمتکار بگیرم دو روز در هفته بیاد کل خونه رو تمیز کنه! اما غذا رو دوست دارم خونگی و دستپخت تو باشه ! رو غذا حساسم . اما خودم بهت میگم چطور بپزی .

بازم نگاهش کردم

کیوان گفت

- مهمونی و پارتی و دور همی با دوستام دلم میخواد لباستو خودم انتخاب کنم .

مکث کردو گفت

- من رو لباس هم حساس هستم . مخصوصا... لباس خواب 

Report Page