58

58


بگو با دانیال بیرون ناهار میخورم بعد میام  

حرفی که دانیال زد رو به مامان گفتم ووگوشیو قطع کردم  

دانیال دستشو باز کردو گفت  

-...زود باش بیا تا خوابم نپریده  

+...چیزه تو برو داخل اتاق بخواب من خوابم نمیاد خسته میشم تاتو استراحت میکنی  

منم یه سرو گوشی اب بدم خونتو ببینم  

دانیال خورده بود تو برجکش اما دیگه اصرار نکرد و بلند شد  

تی شرتشو بیرون اورد و رفت سمت اتاق  

نمیدونستم چطوری خودمو سرگرم کنم به اتاق دیکه ای که دانیال داخلش نبود سر  

زدم یه میز کامپیوتر بود ویه تخت و یه دراور  

کالفه شده بودم اروم در اتاقو باز کردم و به دانیال نگاه کردم انقدر عمیق خوابیده  

بود که واقعا دلم نیومد بیدارش کنم  

وارد اشپزخونه شدم وتصمیم گرفتم یچیزی برای ناهار درست کنم  

یخچالو باز کردم و دوتا بسته گوشت چرخی بیرون گذاشتم 

 ساده ترین چیزی که میتونستم درست کنم کتلت بود

موادشو اماده کردم و گذاشتم کنار 

کابینتا رو باز کردم و ماهیتابه رو پیدا کردم و گذاشتم رو گاز و مشغول سرخ  

کردن کتلتا شدم  

نون تازه توی خونه نبود شال و مانتومو پوشیدم واز خونه بیرون اومدم زنگ  

واحد کناریو فشردم و دوتا بسته نون ازش گرفتم  

میزو چیدم و اروم رفتم سراغ دانیال  

کنارش روی تخت نشستم و دستمو روی بازوش گذاشتم  

+...دانیال پاشو ...ناهار امادست  

چرخید و پتو رو پیچیددورش  

-....دانیال بیدارشو دیگه  

چشماشو باز کردو و بهم نگاه کرد 

-...چیشده؟ 

+...چیزی نشده بیا ناهار بخوریم باید منو برسونی خونه  

-...تو درست کردی ناهار ؟ 

+..اره حوصلم سررفته بود  

-..ببخشید اوردمت اینجا خودم گرفتم خوابیدم  

+...مشکلی نیست بیا بریم

برای خرید فایل کامل رمان صحرا به قیمت ۱۵تومان میتونید به آیدی زیر پیام بدین 

https://t.me/SJo_sara


💛❤💗💚💜💙

Report Page