576

576


#کوازار 

#۵۷۶

ابروهام بالا پرید 

انتظار این جواب رو نداشتم 

من از ساتی منطق میخوام

اما اون غرق احساسه

فقط امیدوارم با اینهمه احساس کاری نکنه که به خودش آسیب بزنه .

با تاسف سر تکون دادم

تو ذهنش گفتم

- باشه ... ممنون یاد آوری کردی ...

جوابی نداد

منم منتظر جواب نبودم 

حق با ساتی بود

به من مربوط نبود

ما دو فرشته مستقل با مسئولیت های مسخص بودبم

رابطه ما و علاقه ام به ساتی یه سمت ماجرا بود 

وظایف مستقل ما سمت دیگه 

نمیشد در هر لحظه هم عاشق باشی و هم به وظایفت عمل کنی 

گاهی باید عشق رو بزاری کنار .

به آترین نگاه کردم

مسئولیت من الان حفظ سلامت زیر دستم بود

پس بهتر بود مثل ساتی به فکر مسئولیت خودم باشم تا نگران اون ...

رو به فرید گفتم 

- رو کشتی عقیق داریم؟

ابروهاش بالا پرید با تردید گفت 

- ساتی کلی وسیله این رو خالی کرده . شاید باشه

سر تکون دادم 

بلند شدم 

رو به پسر ها گفتم  

- برگردید بهشت و تا وقتی انرژیتون کامل برنگشته بر نگردید رو زمین 

رابین گفت 

- آترین رو هم ببریم

با تکون سر گفتم نه 

دنبال عقیق تو وسایل گشتم و گفتم

- لازم باشه خودم میارمش 

هر دو چشمی گفتن و پریدن 

فرید رفت پشت سیستم 

یه تعداد عقیق پیدا کردم . 

برگشتم کنار آترین

یه گنبد کریستالی دور آترین درست کردم و عقیق هارو روی داخل کریستال قرار دادم

نور خورشید رد شده از کریستال من و عقیق ها قدرت آترین رو خیلی زود تامین میکرد

فرید بلند گفت

- سام ... ممکنه مرگ آرزو کار اخوان باشه؟

سوالی نگاهش کردم و گفتم 

- هرچیزی ممکنه... چطور؟

با سر به مانیتو اشاره کرد و گفت

- آخه بعد رفتن تو یه انرژی بزرگ اینجا ثبت شده ...

Report Page