57

57


#عشق_سخت 

#۵۷

تو اتاق مهرداد ایستادم

تصویرم تو آینه اتاقش ایستاده بود

با لباس نا مرتب و گونه های سرخ 

مغزم میگفت بدو‌

بدو بیرون

و دیگه بر نگرد

اما قلبم میگفت

تو به این رابطه نیاز داری تا آروم شی پس اسیر کلیشه ها نباش. لذت ببر

بازم قلبم پیروز شد

شلوارمو پائین کشیدمو با شورتم از پام بیرون آوردم هنوز بالا تنه ام تنم بود که مهرداد اومد

یه ظرف پر از یخ های قالبی دستش بود 

نکاهش رو تن بالا و پائین شدو گفت 

- مد جدیده؟

خندیدم و کامل لخت شدم .

همینطور که من لخت میشدم مهرداد یخ هارو رو پا تختی گذاشتو لم داد رو تخت

نگاهش کردمو گفتم

- تو لخت نمیشی ؟

با بالا انداختن ابروهاش گفت نه.

- چرا؟

لبخند محوی زد و گفت 

- چون من ... مستر تو ام ...

بهم اشاره کرد برم سمتش و گفت

- حالابیا کنار من و خم شد . باسنت به سمت من باشه اما سرت بیاد اینجا تا برام بخوریش

با این حرف به آلتش از رو لباس اشاره کرد 

آروم گفتم

- رو تخت باسم بهتر نیست؟

متفکر نگاهم کرد

سری تکون دادو جا به جا شد

تقریبا وسط تخت بود و گفت

- آره ... بیا اینجا مدل داگی خم شه ...

زیپشم باز کردو کلافه گفت

- بدو دارم منفجر میشم اما ترجیح میدن تو دهن تو خودمو خالی کنم‌

Report Page