57

57


۵۷

لباس راحت!

لباس راحت چیه؟ 

با بیژامه وتونیک برم ؟

فقط براش نوشتم اوک‌

حس و حال نداشتم .

نهار خوردبم

کسی حرف نزد

من دوباره مسکن خوردم تا ۵ خوابیدم

۵ بیدار شدم دست و رومو شستم و حاضر شدم

یه مانتوم پاره شده بود 

پس عملا یه گزینا بیشتر نداشتم.

رو تیشرتم مانتو سالمم رو پوشیدمو با شلوار جین و شال بدون هیچ آرایشی با پیشونی چسب زده رفتم پائین

کسی نپرسید کجا

همه میدونستن دیگه کجا دارم میرم

رسیدم پائین پله ها 

هنوز ۶ نشده بود

گفتم برم تو کوجه قدم بزنم‌ تا کیوان بیاد

اما درو که باز کردم ماشینش رو دیدم

سرش تو گوشی بود

فکر گردم داره به من زنگ میزنه.اما گوشیم خبری نشد

رفتم سمتش

بازم متوجه من نشد

تقه ای زدم به شیشه!

با ابرو بالا پریده نگاهم کرد

سریع قفل مرکزی رو زدو درو باز کردم

لبخندی زدو گفت

- تازه گفتم بهت زنگ بزنم

- سلام. اومدم پائین قدم بزنم

- چرا؟

- همینجوری.

را افتادو گفت

- چقدر رنگ و روت مریده غذا خوردی؟

- آره. خواب بودم 

- خواب خوبه به ترمیم بدن کمک میکنه

سر تکون دادم

خواب خوب بود

به فراموش کردن مشکلاتم کمک میکرد

کیوان گفت

- لباس راحت پوشیدی

- من همیشه لباسام راحته

لبخندی زدو چیزی نگف

پرسیدم‌

- حالا کجا داریم میریم 

با آرامش و رضایت گفت

- یه جا که راحت صحبت کنیم 

- راحت؟

- آره . دیشب بعد حرف مامانت تصنیم گرفتم این قضیه رو زودتر جمع کنم. پس لازمه بی پرده و راحت حرف هامون رو بزنیم

موافق بودم

شاید اینجوری حس و حالم مشخص شه

گفتم

- خوبه.حالا کجا میسه راحت حرف زد 

کیوان بدون مکث گفت

- خونه من

برق سه باز ار سرم‌پرید 

با اخم برگشتم سمتشو گفتم

- کیوان من گفتم که ...

نذاشت حرفم تموم شه و گفت 

- آدوم آروم اون خونه نه که دویتت تورو میبینه! خونه جدید ... همه چیز رو محیا کردم بشینیم خلوت کنیم

خلوت کنیم رو طوری گفت که حس کردم الان یه تخت گذاشته اونجا تا ما بریم و بکنیم !!!!


💛💛👇💛👇💛💛

بدن نیمه لختم حسابی یخ زده بود.

جز صدای قدم هاش چیزی نمیشنیدم.

تو تاریکی #مطلق بودم.

میدونستم داره بهم #نزدیک تر میشه.

چون بدنم هر لحظه سرد تر میشد.

صدای #خنده تو گلوئی اومدو صدای پاش که با گام های #آهسته آروم دورم قدم برداشت 

نفس سردش به پشت #گردنم خوردو کنار گوشم لب زد

- پس تو ... #دختری هستی که #دل اون عوضی رو لرزونده ...

صداش ...

این صدا خیلی #آشنا بود ...

آشنا و سرد ...

یهو بلند خندید ... خنده ای که موهای تنمو صاف کرد ... با #تمسخر سمت دیگه سرم قرار گفت 

- نمیدونم چی داری که #جذبش کردی ...

چرخید 

سرد تر شدم 

دست #سردش رو بازوم نشستو بدنش مماس بدن نیمه لختم شد و گفت 

- اما میدونم برای #نجاتت از تخت من حاضره هر کاری بکنه ...

به سختی لب زدم 

- تو کی هستی ...

یهو انگار #محو شد

نه صدای نفس هاش بود

نه سرمای وجودش...

خواستم تو اون #تاریکی محض سرمو تکون بدم که دوباره سرما وجودمو گرفت 

دست هاش رو #بازوهام نشستو تو سرمای جسمش غرق شدم. 

تو گوشم لب زد 

- به من میگن ... #اهریمن ...


رمان جدید #کوازار یه #عاشقانه ناب از دنیای #فرشتگان و #شیاطین رو اینجا بخونین 👇👇

https://t.me/panjrekhiyal/93015

Report Page