57

57


#مرد_پشت_نقاب

#۵۷

وارد آشپزخونه شدم.

بدنم‌ میلرزید

حس میکردم بهم خیانت شده…

به حسم

به وجودم…

اما کنار خشمم، یه غم بزرگ هم بود…

چشم هام رو بستم و اشک رو عقب فرستادم.

لعنتی!

تو یه آشپزی! چرا توهم زدی برای لرد بیشتری؟

یاد اتفاقات و صحبتمون تو گنبد مینا افتادم

مکث کردم

یعنی واقعا همش دروغ بود؟

باید با لرد صحبت می‌کردم!

به میز و وسایل نهار نگاه کردم

برم با لرد صحبت کنم یا نه؟

نهار رو باید برای مهمون های لرد درست کنم؟

سردرگم بودم، که در آشپزخونه باز شد

لرد با مرد میان سال و کت و شلوار پوشی وارد شد.

رو به من گفت

- سلام کلارا... ایشون نیک، سرخدمتکار جدیده!

ناخوداگاه، اخمم تو هم رفت.

فقط سر تکون دادم

نمیتونستم از پشت نقاب لرد، بفهمم اون در چه حاله

فقط نگاهم رو ازش گرفتم، که لرد گفت

- احتمالا چند روزی مهمون داریم، وعده های غذاییمون، تو سالن نهارخوری سرو شه!

بدون نگاه کردن بهش، باز هم فقط سر تکون دادم.

زیر لب گفت

-خوبه.

از آشپزخونه بیرون رفت.

سرم رو بلند کردم

به نیک نگاه کردم

لبخند محوی زدم و گفتم

- از آشناییتون خوشوقتم.

لبخند زد و گفت

- منم... خب لرد به من عمارت رو نشون داد، اما هنوز خیلی چیز ها رو نمیدونم.

لبخند زدم و گفتم

- منم جدیدم. تا حالا تو سالن غذا خوری غذا سرو نکردم.

نیک ابروهاش بالا پرید و گفت

- اوه… پس بهتره برم خودم سالن رو چک کنم!

با این حرف بیرون رفت.

به میز نگاه کردم

غذا رو درست میکنم و بعد میرم پیش لرد!

کاش تور بود…

من واقعا به حرف زدن و مشورت، با تور نیاز داشتم.

کاش میدونستم خونه اش کجاست!

با سرعت شروع کردم

نهار و دسر رو حاضر کردم.

نیک هم اومد کمک من

تجربه خوبی داشت تو کار خونه و خیلی زود، دوتایی میز پذیرایی رو چیدیم.

بر عکس جو، برای نیک دکور میز اهمیت داشت.

همه چیز آماده شد

من برگشتم آشپزخونه، تا میز روان غذا رو حاضر کنم و خود نیک، کار های سرو رو انجام بده.

اما تا وارد شدم

با دیدن لرد، سر جام میخکوب شدم...

سلام دوستان. امروز کانال خصوصی از پارت 102 گذشته. فایل کامل بیاد قیمتش ۳۰ هزار تومنه اما الان با مبلغ ۲۰ تومن میتونید عضو کانال خصوصی بشید و هررررر وقت رمان تموم شد نگارشش، فایل کامل هم بدون هزینه مجدد دریافت کنید 😍🤩🥰👇👇👇

https://t.me/mynovelsell/1607


Report Page