564
به سینه های نارس و اندام دخترونه اش نگاه کردم
این دختر خیلی کوچولو بود برای یه کلاب BDSM .
به سمتش رفتم و گفتم
- من از خشونت خوشم نمیاد ... اما دیر ارضا میشم... چیزی بلدی؟
با ترس فقط نگاهم کرد
کلافه گفتم
- بلدی بخوری؟
چشم های درشتش گرد شد و لب های کوچولو و سرخش شکل یه او به خودش گرفت . نفس عمیق کشیدم. باید باهاش چکار میکردم ؟ رو به روش ایستادم. دستم رو بین پای لختش کشیدم و واژن تازه و سفتش رو دست کشیدم.
دلم میخواست همین الان هولش بدم رو تخت. پاهای ظریفشو باز کنم و خودمو بی ملایمت واردش کنم تا خیسی و گرماش حالمو بهتر کنه.
تو گوشش گفتم
- دختر که نیستی؟
رمان جدید #ساحل به اسم #کوچولو_دلربا رو اینجا بخونید. رمانی کاملا بدون سانسور و مناسب بالای ۲۲ سال
#زندگی_بنفش
#۵۶۴
چشم هاینیاز شد قد گردو
شاکی نگاهم کرد و گفت
- چی گفت؟
نگار قبل من گفت
- بهت مثل من گفت خاله .چون قدت از من بلند تره هم گفت گنده!
نگار رو کرد به امیسا و گفت
- خایه فدات شه انقدر تو عاقلی!
با لب های بسته و بی صدا خنده ام رو خوردم
نیاز اما بدون هیچ حرفی پشت کرد رفت
امیسا آرومگفت
- خایه خدافس نگفت
نگار گفت
- این خایه یکم عمه است !
خندیدمو گفتم
- نگار تو خودت عمه میشی فقط ها
- اوف بزار عمه بشم هرچی فحش دوست داشتن بدن بهم عمه فداشون بشه .
خندیدم و با هم رفتیم سمت زمین بازی
نگار گفت
- اما خداوکیلی سفر فرانسه !
با خنده گفتم
- حیف نبود پروندی
نیاز خندید و گفت
- حیف عمر آدمیه که کنار چنین عفریته ای بگذره
خندیدم
سر تکون دادم و گفتم
- والا ...
امیسا از دور تاب و سرسره رو دید دیگه چنان ذوق کرد که دیگه فرصت حرف زدن از من و نگار گرفت
خوشبختانه ساعت مدرسه و مهد بچه ها بود و پارک خلوت بود
امیسا تا تونست تاب و سرسره خورد و بین این دو در گردش بود
دیگه خسته شده بود و لپ هاش گل انداخته بود.
تا بهش گفتم بریم نهار با ذوق گفت بریم .
با امیسا رفتیم همون ساندویچی و نشوندمش رو صندلی کودک.
تا سفارش ما بیاد بهش نهار خودش رو دادم
نهار خورد و ما داشتیم حرف میزدیم که امیسا رو صندلی خوابش برد
نگار خندید و گفت
- وای بنفشه امی خوابید
چشم هام گرد شد و گفتم
- وای یه بالشت بدین منم بخوابم.
دوتایی خندیدیم که گارسون سفارش ما رو آورد .
تشکر کردیم که رو به نگار گفت
- ببخشید جسارتا شما مجردین ؟
نگار سرخ و سفید شد و گفت
- نه ...
پسره سر تکون داد و رفت
نگار با استرس گفت
- بیا بریم بنفشه
هنگ نگاهش کردم و گفتم
- کجا سفارشمون تازه اومده
نگار گفت
- اخه حس میکنم دارم به سعید خیانت میکنم!
یه نگاه عاقلانه ای بهش انداختم و گفتم
- بیا گند نزن به معنی واژه خیانت. ساندویچتو بخور . تو دوتا گاز بزنی پسره میگه خداروشکر متاهل بود
نگار شاکی اخم کرد
به من نگاه کرد و گفت
- یعنی من انقدر افتضاح میخورم
خندیدم و گفتم
- شوخی کردم بابا
نگار شاکی یه گاز گنده زد به ساندویچش و پرسیدم
- راستی از خواستگاریت نگفتی. صیغه کردین
خواستم گاز بزنم به ساندویچم
اما نگار لقمه پرید تو گلوش و به سرفه افتاد
سوالی نگاهش کردم و زدم پشتش که با صدای گرفته گفت
- تو از کجا میدونی؟