#56

#56

مـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ــیتـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ـرا

#56 گفتم:جدی به خاطر من اینکارارو کردی؟ با اخم بغلم کرد و نشوندم روی تخت سمت کشوی لباساش رفت تو همون حالت گفت:اره..به خاطر تو.. پوزخندی زدم و ملحفه تخت و دور خودم کشیدم و گفتم:یه وقت گلاره ناراحت نشه.. تیشرتی سمتم پرت کرد و گفت:بپوش اینو؛گشاد تر از لباسای خودته.. شلوار نپوش.. ولی من جدی و منتظر بهش چشم دوخته بودم با دیدن نگاهم پوفی کشید و گفت:ببین سودا..گلاره برای من خیلی عزیزه..پس حدتو بدون و راجبش حرف نزن عصبی تیشرت و پرت کردم سمتش و سمت لباسام رفتم و تو همون حالت گفتم:اره یادم نبود.. اصلا به خاطر اون عوضی منو از خونت بیرون کردی.. تو باعث شدی این بلاها سرم بیاد که تو خونه دووم نیارم و به ادرسی که از گوشی مهری بهم اس شده بودبرم.. تند تند لباسامو پوشیدم و سمت کیفم رفتم.. بی حرف سرد و صامت به در تکیه داده بود و حرکاتمو تماشا می کرد مانتومو روی تاپم پوشیدم و شالمو سر سری روی موهای نمدارم انداختم... سمت در اتاق پا تند کردم.. که دستش مانع بیرون رفتنم شد.غریدم:برو کنار.. بی حرف و حرکتی نگاهم کرد جیغ زدم:برو کـنار..از تو و گلاره و اصلا از همتون بدم میاد برو اونور.. مچ دستم اسیر دستاش شد لب زد:اروم باش.. با غم نگاهش کردم که زنگ خونه به صدا درومد اهسته لب زد:بمون ببینم کیه بی توجه پشتش راه افتادم در و باز کرد که صدای زنی مسن به گوشم رسید:سلام دخترم.. مات موندم.. هامون عصبی گفت:من دختـرت نیستم چرا نمی فهمید من پسرم چرا درک نمی کنید؟ سریع سمت اتاق رفتم.. و از چشم زنه دور شدم

Report Page