56

56


#۵۶

#چشمان 

خندیدم و همراهش رفتم‌

بهزاد داشت با تلفن حرف میزد 

منو دید که به زور رکس، دارم میام بیرون خندید 

توپ رکس رو داد بهم

توپ رو از دستش گرفتم و رکس آستینمو بلاخره ول کرد 

توپ براش تکون دادمو پرت کردم سمت کنج حیاط 

با ذوق دویید سمت توپ 

حیاط خونه حسابی پاییزی شده بود 

کل زمینو برگ‌ها گرفته بودن 

به بالا نگاه کردم که ببینم اوضاع درخت ها چطوریه 

چون درخت چنار بلندی، تو حیاط بود 

اما سرمو که بردم بالا 

رکس هم رسید 

پرید بالا 

دوتا دستاشو گذاشت رو شونه من 

چون انتظارشو نداشتم به پشت پرت شدم 

اما به جای زمین 

از پشت رفتم تو بغل بهزاد 

فکر کردم جلو افتادنم گرفته شد

اما رکس بیخیال نشد و باعث شد من و بهزاد و رکس سه تایی بیوفتیم زمین

اما چون بهزاد حواسش بود اروم تر سقوط کردیم 

رکس با افتادن ما شروع کرد به لیس زدن صورتم 

هم دردم اومده بود

هم از لیس زدنش قلقلکم میومد 

هم چشمام بسته بود 

چرخیدم با چشم بسته ازش دور شم 

اه دوباره رفتم تو بغل بهزاد 

چشممو باز کردم بهزاد دستش پشتم قرار گرفت و بلند گفت 

- بشین رکس ! 

رکس سریع نشست

صورتمو پاک‌کردم و تازه موقعیتو شناسایی کردم 

اینی که پشتم بود 

دست بهزاد نبود 

 پای بهزاد بود که پشتم مثل پشتی شده بود! 

چون من دقیقا وسط پاش نشسته بودم و پای دیگه اش همچنان دراز بود 

سریع از بغلش جدا شدم 

بهزاد زودتر از من بلند شد و گفت

- وقتی براش چیزی پرت میکنی ،تا ازش نگرفتی حواست فقط به رکس باشه .

دستشو دراز کرد

کمک‌کرد بلند شم و با شرمندگی گفتم چشم 

سری تکون داد

اما بدون حرف بیشتر سریع رفت داخل.رکس پارس کرد و نگاهم از دور شدن بهزاد برگشت سمت رکس

کاش میموند حرف میزدیم

یا بغلم میکرد،مثلا میگفت خوبی!

چرا کتابا واقعی نمیشه 

مثلا بهزاد عاشق من شه! 

رکس پارس کرد دوباره و اه کشیدم

توپو گرفت دهنش و داد به من 

ازش گرفتم و گفتم 

- بزار حداقل دوزار رویا پردازی کنم پسر شیطون! 

توپ رو براش پرت کردم

دوباره به داخل نگاه کردم

خبری از بهزاد نبود 

با تاسف به حال خودم سر تکون دادم 

چرا انقدر خنگی! 

لطف کرده اورده خونه اش بعد تو دنبال اینی عاشقت شه؟ ‌

یاد حرف نعیمه افتادم

دوست دخترهای بهزاد !

خنگ نیست که بیفته دنبال تو اخه، یه بچه بی پول بی پشتوانه! 

رکس توپو اورد و من یاد کلاسم افتادم

دوباره براش توپ فرستادم و لبخند زدم

وایسا چشمان

درستو بخون .‌‌

میری سر کار

با ادم های جدید اشنا میشی، خیلی جوون تر وخوش تیپ تر از بهزاد. 

بهزاد که به درد تو نمیخوره ، پیره! 

تا این از فکر از ذهنم گذشت،خودم خندیدمو بلند گفتم

- خیلیم خوبه ، جا افتاده است! 

هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای بهزاد از

پشت سرم اومد که پرسید 

- چی خوبه؟


ال ای رمان جذابی از پرستو.س. شما میتونید رایگان اینجا بخونید 👇👇

https://t.me/holo_tel/18848




Report Page