56

56


56

وقتی بیدار شدم تو بیمارستان بودم

مامان . نامی و کیوان بالای سرم بودن . 

دکتر داشت با مامان از جایی حرف میزد که نمیدیدم 

سرمو نمیتونستم تکون بدم.

نامی نگران گفت

- نگار ... بهوش اومد

مامان و کیوان به من نگاه کردنو دکتر حرفش قطع شد

اومد بالا سرم و گفت 

- خب خداروشکر پس جای نگرانی نیست 

سعی کردم بشینم که همه گفتن

- نه نه ...

دوباره دراز کشیدم .

مامان گفت 

- هنوز زخم سرت بازه بزار بانداژ کنن بعد بلند شو

دکتر گفت 

- یه اسکن هم مینویسم براشون 

مامان سر تکون دادو دفترچه ام رو داد به دکتر 

نگاهم با کیوان تو هم گره خورد

اخمی که بین ابروهاش بود غمگینم میکرد 

واقعا نمیدونستم باید چکار کنم

چشم هامو بستم 

دکتر رفت 

مامان به کیوان گفت

- آقای دکتر شما رو تو زحمت انداختیم ، دیگه شرایط نگار خوبه شما راحت باشید برید منزل.

نامی قبل کیوان گفت

- مقصر این اتفاق ایشونم هست! 

انتظار داشتم کیوان جواب بده

اما فقط اخمش بیشتر شد

مامان با اخم به نامی نگاه کرد

کیوان گفت 

- نه چه زحمتی. میمونم تا برسونمتون خونه .

نامی خواست چیزی بگه که مامان بهش گفت 

- برو بیرون نامی 

اونم با حرص نفسشو بیرون دادو رفت بیرون

رو به من و کیوان گفت

- واقعا نمیدونم چه بحث واجبی بود که اون وقت شب داشتین صحبت میکردین! اما نامی تو سن حساسیه من نمیتونم به اون دستور بدم! در نهایت کار خودشو میکنه. من نمیخوام این اتفاقات تکرار شه. لطفا زودتر با هم سنگاتون رو وا بکنین ببینین بدرد هم میخورین یا نه 

از حرف مامان بغض کردم

چشمامو بستم 

کیوان گفت

- حق با شماست. منو نگار تا آخر هفته دیگه جواب میدیم 

با شوک به کیوان نگاه کردم

اما اون خیره به مامان بودو گفت 

- میشه با نگار خصوصی صحبت کنم 

مامان سر تکون دادو رفت بیرون‌

کیوان به من نگاه کردو گفت 

- نگار ... فقط بخاطر تو به نامی جواب ندادم. وگرنه هم میدونم چی بگم هم راهشو بلدم که حالشو بگیرم . 

بازم فقط نگاهش کردم که گفت 

- از فردا تا پنج شنبه آینده میخوام هر روز همو ببینیم تا تو تصمیمتو بگیری . فکر کنم ده بار بیرون رفتن برای تصمیم گیری کافی باشه.

نفس خسته ای کشیدم 

اما قبل اینکه جواب بدم‌ پرستار اومد سرمو پانسمان کنه .

کیوان هیچی نگفت 

منم چیزی نگفتم.

اما خوب بود اینکه تا آخر هفته تکلیف این رابطه عجیب مشخص شه.

ته ذهنم میگفت بخاطر آرامش مامان قبول کن 

اما قلبم درد میکرد

پس کی عاشقی رو تجربه کنم ؟ 

دو سه ساعتی تو بیمارستان کارمون طول کشید . 

عکس از سرم و تسویه حساب برای ترخیص.

نه من دیگه حرفی زدم

نه کیوان دیگه چیزی گفت

دم صبح بود مارو رسوندو رفت

نامی تا رسیدیم خونه شروع به دادو بیداد کرد

اما مامان جوابشو دادو شاکر تر شد ازش.

من اما مسکن خوردمو خوابیدم

با صدای مامان بیدار شدم

صدام کرد برم نهار . 

گوشیمو چک کردم دیدم کیوان نوشته ۶ میاد دنبالم 

ته پیامش نوشته بود لباس راحت بپوش!

Report Page