56

56


دوستان اگر برای خوندن ادامه رمان عجله دارین میتونین با مبلغ ناچیز این رماند خریداری کنین

https://t.me/mynovelsell/315

56

اون روز وقتی رفتم بیرون دیگه خبری از آلا نبودو خودش ساعت 5 رفته بود

دلم گرفت اما زندگی همین بود 

رفتمو خونه و گوشیمو چک کردم

با دیدن پیام از آلا مثل یه بچه ذوق کردم

پیامو باز کردم دیدم نوشته 

- نگین چقدر پر روئه... اما عادت کردم تا خونه براتون حرف بزنم. انگار یه چیزی گکمه

رفتم تو وایبر بهش پیام دادمو گفتم 

- خب اینجا بگو... چه خبر ؟ برنامه نویسیت خوب پیش میره ؟

علامت ناراحت فرستادو گفت 

- نه ... این مدت اصلا خوب نبود 

- چرا ؟ نرسیدی؟

- نه . به مشکل خوردم. ران میکنم جواب نمیده 

فردا برنامه ات رو بیار بعد تایم کاری چک کنیم

شکلک خوشحال فرستاد

یکم از حال آرزو پرسیدم و از اینکه پولو کی میدن

اونم از دادگاه منو مصطفی پرسید 

اون شب بلاخره تونستم راحت بخوابم

فرداش با دیدن آلا لبخند زدم اونم با خجالت سلام کرد . 

ساعت که پنج شد اومد اتاقمو گفت 

- الان وقت دارین برنامه رو چک کنین ؟ ریختم تو این فلش 

- آره ... بیا بزنیم به سیستم من 

آلا اومد تو و با هم پشت سیستم نشستیم

از آخرین باری که با یه دختر پشت سیستم مینشستم خیلی میگذشت

و اون دختر خاطره بود که خاطره بدی برام گذاشته بود

برنامه آلا رو چک کردم

یه برنامه ساده بود

اما چند تا خطا مهم داشت

قشنگ همه رو یادداشت کردو دقیق توجه میکرد

از سوال هاش پیدا بود دل به کار داده

بهش گفتم برای فردا یه برنامه دیگه بنویسه و بیاره

اونم استقبال کرد

پیشنهاد دادم تا ایستگاه مترو برسونمش

اونم قبول کرد 

خوشحال بودم باز یه جوری وصل شدم به آلا و با هم وقت میگذرونیم 

اما خب ... نمیتونستم پا پیش بزارم 

چند هفته ای با این روتین گذشت

Report Page