551

551


سلام خوشگلا . میشه لطفا این چند خط پیامم رو بخونین. یه ادمین کانال تلگرام در آمد زندگیش از تبلیغاتی هست که تو کانال میذاره .

ایام انتخابات تمام تبلیغاتی که شرکت ها میدن انتخابانی هست و اگه ادمین ها تبلیغات رو نذارن دیگه عملا در آمدی ندارن .

پس اینکه شما تبلیغات انتخاباتی تو کانال ها میبینید دلیل حمایت صاحب کانال یا ادمین کانال از اون کاندیدا یا اون انتخابات نیست.

ما کسی رو تائید و رد نمیکنیم .

اما طراوت نمیتونه کانال رو خالی بزاره. منم نمیتونم ازش بخوام اینکارو کنه چون این شغل و درآمد زندگیشه .

لطفا باهاش مهربون باشید و این روز ها بیشتر درکش کنید . وقتی میرید پیویش و حرف های نادرست میزنید خیلی این بنده خدا ناراحت میشه. همه آگاهیم به شرایط. درک کنیم تو این شرایط سخت نمیشه نون مردم رو برید . این روز ها هرکس با اعتقاد عقل و آگاهی خودش جلو میره. باور کنید این بندا خدا پستی بزنه یا نزنه رو طرز فکر هیچ بنی بشری اثر نداره . بزارید کارش رو کنه که تو زندگیش طفلک کم مشکل نداره. ما مشکل مظاعف نشیم.


خیلی دوستتون دارم😘💜💜💜💜💜


#زندگی_بنفش 

#۵۵۱

خصوصی

من و نیاز 

دوست داشتم سرش داد بزنم نه 

آخه من با تو چه حرف خصوصی دارم

اما با تاسف سر تکون دادم بریم

خودم رفتم تو اتاقم

نشستم رو تخت 

نیاز اومد

در رو بست و گفت 

- بنفشه به خدا من نمیخوام اذیتتون کنم . من نصف دوستامو از دست دادم. مامان میره رو مخم . من کارای عجیب میکنم. 

دست برد تو جیبش و یه تعداد دارو آورد بیرون و گفت

- ببین همه داروهامو میخورم. الان واقعا بهترم. فقط شب ها میرم خونه . سعی میکنم با مامان حرف نزنم. به جان خودم بنفشه منم دوست ندارم یه دختر دیوونه روانی باشم . 

دلم سوخت 

واقعا دلم سوخت 

آروم گفتم

- نیاز از من چی میخوای؟ 

- میشه دوست باشیم. کمکم کنی؟ 

نگاهش کردم 

خدایا

چرا منو تو این موقعیت ها قرار میدی؟

جواب دادم

- آخه نیاز دوست ها که بد همو نمیخوان ! گند نمیزنن تو زندگی هم یا از قصد کاری نمیکنن دوستشون حالش بد شه 

نیاز نگاهم کرد 

آروم سر تکون داد و گفت 

- درست میگی . من سعی خودمو میکنم. میشه حالا با نیما حرف بزنی بریم سفر. بریم بعد من میام میگم رفتم ماه عسل بدون عروسی . میرم سر خونخ زندگیم به آرامش میرسم .

نگاهش کردم و گفتم

- نیاز مادرت همینجوری دشمن خونی ماست بعد تو با ما بیای سفر بعد هم عروسی نگیری یعنی همه رو از چشم ما میبینه اومدیم سرویسمون میکنه 

نیازعصبی سرش رو خاروند و گفت

- یه راهی بزار پیش پام . تروخدا این سفر بریم. من روش حساب کردم .

اصرار نیاز عجیب بود

چرا انقدر اصرار داشت آخه

من دلم نمیخواست باهاش برم سفر 

آروم گفتم

- بزار با نیما مشورت کنم باشه؟ 

سر تکون داد

رفت سمت در تا بره بیرون 

اما تا در رو باز کرد نیما و محمود پشت در پیدا شدن که گوش وایساده بودن

Report Page