55

55


#نگاه #55

مامان و محمد بالای سرم بودن و تا چشم باز کردم مامان نگران گفت 

- الهی فدات شم ... قربونت بشم... مادر چی شده ... چرا اینجوری از حال رفتی... از استرسه میدونم

محمد مامانو دلداری دادو دوباره دستمو گرفت که بابا اومد تو

اونم نگران بودو گفت 

- جون به لبمون کردی دختر چهار ساعته بی هوشی 

هنگ نگاهشون کردم که پرستار اومد تو و گفت 

- بهوش اومدن ... تشریف ببرین بیرون دکتر ویزیت کنه بعد بیاین داخل 

مامان اینا رفتمو محمد خم شد پیشونیمو بوسیدو رفت

از تماس لبش با پیشونیم دلم پیچیدو به خودم لعنت فرستادم

محمد پسر خوب و سالمی بود

من به زندگی اونم داشتم گند میزدم 

دکتر اومد بالای سرم و چک کرد 

چون ضربه به سر داشتم گفت بهتره شب بمونم 

با رفتن دکتر مامان اینا اومدن داخل و محمد گفت زنگ میزنه به باباش اینا خبر بده 

بابا رفت کرااری پذیرشو انجام بده چون تو اوژانس بودم منو ببرن بخش 

مامان کنارم نشسته بودو که گوشیش زنگ خورد

ندیدم کیه اما شروع کرد به آدرس دادن که کجا هستیم و اینا 

قطع که کرد گفت 

- همه رو نگران کردی ها 

- کی بود 

خواست جواب بده که صدای امیر همایون از قاب در اومد 

نگاهم کردو گفت 

- سلام 

از دیدنش خیلی تعجب کردم

اما دلمم گرفت 

همه چی تقصیر اون بود

من که جواب سلامشو ندادمو نگاهمو ازش گرفتم 

اما مامان سلام کردو گفت 

- چرا اومدی امیر جان از کار و زندگی افتادی

درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید 

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۳۰۰ صفحه و شامل ۱۰۶ قسمته 🙏🌹

Report Page