55
55
#تبدیل_شده
اما بروس بدون توجه به این حرف وارد شدو گفت
- اولا من یه خوناشام نیستم اجازه لازم داشته باشم
از کنار بابا رد شدیمو گفت
- دوما اینجا ملک منم هست ... گویا یادت رفته من کیم ...
بابا هاج و واج مونده بود
از کنارش رد شدیمو فقط نگاهش کردم
بروس با عصبانیت گفت
- یه خبری اینجا هست
با ترس گفتم
- منظورت چیه
هیچی نگفتو فقط به سمت خونه رفتیم
بابا پشت سرمون اومد و گفت
- تو ... تو چطوری اومدی تو ...
- بهت که گفتم من خوناشام نیستم
- اما همه جا نوشته تو خون خواری
- درسته
بابا هنگ ایستاد
اما یهو دوئید اومد جلو و گفت
- یعنی چی ؟
جلو راه بروس سد کرد
بوروس پوزخند زد و گفت
- من یه ابر خوناشامم...
با این حرف از کنار بابا باز رد شدو دست منو کشید
بابا داد زد
- این یعنی چی؟
بروس بدون مکث گفت
- یعنی سرور تمام خوناشام ها
هنگ به بوروس نگاه کردم که گفت
- انبار خونتون کجاست
فقط با دست اشاره کردم
بروس منو کشید تو بغلشو پرید
اون مسافت تو چشم بهم زدنی گذروندیمو وارد انبار شدیم
فظای باز و بزرگ نیمی از علوفه پر بودو طبقه بالاش کلی خرت ورت بود
بوروس دوباره بغلم کردو پرید
رسیدیم بالا
خیلی راحت وسایل قدیمی و بزرگو جا به جا کردو پارچه کهنه ای پیدا شد
بروس پریدو تابلو های زیر پارچه رو بیرون آورد
همه رو جلو من گذاشت و چید
آروم از کنارش رد شدمو نگاه کردم
باورم نمیشد چی میدیدم
تابلو ها قدیمی بود
اما مثل یه نقاشی بود
نقاشی پر رمز و راز
نگاهم رو تابلویی که تصویر بوروس در کنار من بود ثابت شد