55

55

Behaaffarin

کم کم معذب شده بودم

یه ربعی ک گذشت گفتم دیگه بهتره بریم سمت سالن امتحان

آرش هم قبول کرد

وسایلمون رو جمع کردیم و خواستیم راه بیقتیم که کوله پشتی من رو برداشت

با تعجب نگاهش کردم که گفت:

-      چرا لپ تاپ آوردی امروز؟

-      باید گزارشکار آرمایشگاه مینوشتم

-      لپ تاپت سنگینه کولت رو سنگین کرده. من میارمش برات

ار نکته سنجیش دلم ریخت

توی یه لحظه حسای بدم رو از بین برده بود

از این کارش خوشم اومده بود

تعارف زدم:

-      پس کوله خودتو بده من بیارم

کوله من رو روی یکی از شونه هاش و کوله پشتی خودش رو روی شونه دیگه ش انداخت و گفت:

-      نیازی نیست. بریم

منم دیگه اصراری نکردم

قبل از وارد شدن به سالن امتحان، از صدای همهمه بچه ها مشخص بود ک شلوغه

کوله پشتیمو ازش گرفتم

دوست نداشتم جلوی بچه ها بگیرم و این صحنه رو ببینن

همکلاسی های ما استاد حرف دراوردن بودن و همینجوریش هم شنیده بودم که میگفتن بین من و امیر خبرهاییه

کوله رو گرفتم و سریع وارد سالن شدم.

فراموش کرده بودم قبلش شماره صندلیمو نگاه کنم

امیر صدام زد

چرخیدم سمتش

شماره صندلیمو بهم گفت

لبخندی از روی خجالت زدم و ازش تشکر کردم

از بین بچه ها رد میشدم و دنبال صندلیم میگشتم

پیداش کردم و نشستم

یک دقیقه بعد امیر روی صندلی کناریم نشست و چشمکی بهم زد

گفت:

-      کمک لازم داشتی بگو

فقط لبخند زدم و سعی کردم با نفس های عمیق خودم رو آروم و استرسم رو کم کنم

اولین درس اختصاصی بود و خیلی نگران بودم

بالاخره آزمون شروع شد

این درس سه تا استاد داشت و استادی که من باهاش برداشته بودم به تنبلی معروف بود

به ساده ترین شیوه ممکن درس میداد و ساده ترین سوال هارو هم به عنوان نمونه سوال حل کرده بود

اما سوالای امتحان رو هر سه استاد طرح کرده بودن و خیلی سخت بود

آخرای امتحان بود که همه چیزو نوشته بودم و فقط یه سوالو بلد نبودم

نگاهی به امیر کردم

استاد اون بهترین استاد این درس بود و مشخص بود تسلطش روی سوالا خیلی بیشتر از من بوده

خیلی وقت بود ک دیگه ندیده بودم چیزی بنویسه و فقط با خودکار توی دستش بازی میکرد

با نگاهم به سمتم برگشت

اشاره کرد که:

-      کدومو بلد نیستی؟


Report Page