55

55


از گوشه چشم نگاهم کرد و گفت 

- چرا اینجوری میکنی ؟

آب دهنم رو غورت دادم . منظورش چی بود ؟ عقب کشیدن خودم ؟

زیر لب و با تردید پرسیدم 

- چطوری؟

شیر شوفاژو کامل باز کرد و در حالی که چک میکرد آب نده گفت 

- خودت خوب میدونی منظورم چیه ... 

- من کاری نمیکنم .

اینو سریع گفتم و خواستم برم سمت در که بازومو گرفت 

احساس میکردم اتاق با وجود امیر برای من کوچیک شده 

برای همین میخواستم ازش دور شم . 

اما حالا که بازومو گرفت انگار همه چی دورمون محو شده بود 

خیلی آروم گفت 

- نه من بچه ام نه تو ... پس بهتره مثل دوتا آدم بزرگ رفتار کنیم و حرف بزنیم .

دهنم تلخ شده بود . نمیدونستم باید چکار کنم .

حس و فکرمو چطور بگم که احمق به نظر نرسم . 

امیر منو چرخوند سمت خودش اما نگاهش نکردم که گفت 

- میخوای راجب الناز بدونی؟

- نه ... روابط تو به من هیچ ربطی نداره ...

- به من نگاه کن ترنم ...

اینو انقدر جدی و محکم گفت که انگار من کار اشتباهی کردم که بدون نگاه کردن بهش جواب دادم 

شوکه سر بلند کردمو گفتم 

-چرا ؟ چرا باید به تو نگاه کنم ؟ مگه اینجا پادگانه اینجوری به من دستور میدی ؟

- چون میخوام باهام رو راست باشی و وقتی به من نگاه نمیکنی دروغ میگی 

از جوابش و اخم تو نگاهش چند لحظه هنگ شدم 

اما سریع به خودم اومدم و گفتم 

- این به خودم مربوطه که بخوام راست بگم یا دروغ 

با قدمی که برداشت فاصله بینمون رو کم کرد 

اما من باز عقب رفتم و این فاصله رو حفظ کردم که امیر گفت 

- دوست ندارم دروغ بشنوم ...

- پس سوالی نپرس که به تو ربطی نداره 

- به من مربوطه چرا اینجوری ازم دوری میکنی 

اینو گفتو اینبار با یه قدم بزرگ مماس تنم ایستاد 

خواستم عقب برم باز اما رسیدم به تخت 

نرده تختو گرفتم تا نیفتم و گفتم 

- من دوری نمیکنم ... فقط فاصلمو حفظ میکنم .

دستش دو طرف کمرم نشست و گفت 

- صبح که بوسیدمت مشکلی با فاصله نداشتی 

صدای قلبم دوباره تو سرم اکو میشد 

دستش رو کمرم خونمو به جوش آورده بود و از درون هر لحظه گرم تر میشدم 

نگاه نافذ امیر انگار داشت روحمو لایه لایه باز میکرد 

زیر لب گفتم 

- اون یه اشتباه بود ... 

اخم هاش تو هم رفت و گفت 

- اشتباه ؟

دستمو تخت سینه اش گذاشتم تا هولش بدم عقب

اما از تماس دستم با بدنش اوضاع بدتر شد 

چون نه تنها زور من کافی نبود برای جدا کردن امیر از خودم 

بلکه لمس تنش بیشتر از قبل تحت تاثیر گذاشت منو .

دوباره هولش دادم و اینبار خودش عقب رفت 

اما دستشو گذاشت رو دستم رو سینه اش وگفت 

- اشتباه؟ بوسیدن من برات یه اشتباه بود ترنم ؟

این چه سوالی بود میپرسید . 

با کلافگی نگاهمو ازش گرفتم و دستمو کشیدم از زیر دستش بیرون 

به سمت پنجره رفتم پشت بهش گفتم 

- آره ... آره ... اشتباه بود ... تو یه مرد غریبه هستی ... یه نامحرم ... یا نفر که دوست دختر داره و اونم حامله است ... من اصلا نمیدونم چی هستم تو زندگی تو ... راجبم چی فکر میکنی و از من چی میخوای ... اون بوسه اشتباه بود ... این لمس اشتباهه ... خواهش میکنم برو بیرون امیر ... من اهل رابطه های باز و آزادانه نیستم ... 

سکوت شد . یه سکوت سنگین 

یه سکوت طولانی ... 

انقدر طولانی که حس کردم امیر رفت اما نفس داغش کنار گوشم خورد که گفت 


- من اگه چیزی رو شروع کنم ... باید تا آخرش برم ... و اگه ... چیزی رو بخوام ... باید بدستش بیارم ... 

مجبور شدم سرمو کنار بکشم چون حس نفس هاش رو گوش و گردنم‌زانوهامو شل میکرد

اما کمرمو گرفتو منو کشید تو بغلش.

تماس تنم با تنش مثل یه جریان برق بود برام .

کل وجودم داغ شد و از حس بدن مردونه اش قلبم تند تر زد 

دستش آروم دورم قفل شد و من مثل به مجسمه خشک شده بودم 

ادامه جمله اش رو با صدای بم تری گفت 

- تو همونی هستی که من میخوام ... نمیدونم الان کجائی ... اما میدونم میخوام کجا باشی 

نفس هام نا منظم و صدا دار شده بود . بریده بریده گفتم 

- امیر ... الناز ...

نذاشت ادامه بدم و گفت 

- اون به ما ربطی نداره ... هدفش چیز دیگه ایه و من فردا تکلیفشو روشن میکنم .

اینو گفتو منو بیشتر به خودش فشرد.

با حس حالش پشتم یهو ترس تو دلم نشستو سعی کردم‌خودمو از بغلش جدا کنم .

مغزم فریاد میزد

داری چکار میکنی ترنم ...

داری چکار میکنی ؟

با یه بغل و نفس داغ دوباره رام شدی؟

اینجوری ادامه بدی همین امشب همه چیت رو باختی .

از کجا معلوم راست بگه.

از کجا معلوم فردا روزی تو جای الناز نباشی برای امیر.

اصلا تورو میخواد برای چی؟

ازدواج؟ رابطه؟ چی؟ چرخیدم تو بغلش


اگر فایل کامل ترنم رو میخواید رو سایت تخفیف عالی خورده

www.romankhas.com


Report Page