#54

#54

مـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ــیتـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ـرا

با صدای در اتاق ،غلطی زدم و خمیازه ای کشدار کشیدم.. پلکای متورممو از هم باز کردم با دیدن مهری تو درگاه در خشم بر اندامم چیرشد با درد تو جام نشستم و غریدم:توی عوضی اینجا چکار میکنی؟ سمتم اومد و بغض ترکید و با گریه گفت:سودا بخدا من نقشی تو کارای بیتا و هیراد نداشتم.. به جون تو.. صبح رفتم دیدن بیتا.. یکم گپ زدیم از دهنش پرید چکار کرده باهات.. تا میخورد زدمش.. بعد آش و لاش تو خونش ولش کردم اومدم پیش تو..من گول مظلوم نماییاشو خوردم و هق هق کنان کنارم روی تخت نشست. با نفرت لب زدم:نمیخوام هیچکدومتونو ببینم همتون برید به جهنم.. از این خراب شده متنفرم... به مامانم زنگ میزنم بلیط بگیره برم.. قبلش حساب اون بیتا جنده سگ و میرسم .. مادر جنده بلایی به سرم اورد که ادم سر دشمنش نمیاره.. و بغضم ترکید و ناله کردم:مهری تو نبودی ببینی ..زیر دست و پای هیراد داشتم جون می دادم به یه ورش بود.. میون سکس مثل سگ کتکم زد.. تموم تنم کوفتست.. با غم محکم بغلم کرد و نالید:شکایت می کنیم ازشون.. عوضیا مگه به همین سادگیاست.. فین فین کنان از خودم جداش کردم و گفتم:هامون کجاست؟ شونه بالا انداخت و گفت:زنگ زدم گوشیت اون برداشت.. گفت پیششی اومدم.. داشت می رفت بیرون.. تو پارکینگ کلید خونرو ازش گرفتم..داشت سوار موتورش میشد.. خیلی هم عصبی بود.. چقدر خوشگله ولی پدر سگ.. بی اهمیت لب زدم:برو واحد من برام لباس بیار میخوام دوش بگیرم چشم گویان سمت کیفم رفت تا کلید و برداره...... با تقه ای که به در حموم خورد..حولرو دورم پیچیدم و در اهسته باز کردم هامون در حالی که کلاه کاسکتش تو دستش بود گفت:خوبی؟چقدر اون تو موندی بیا بیرون برات یکم خرت و پرت خریدم سری تکون دادم و کنارش زدم و لباسامو از کنار در حموم برداشتم و سمت تختش رفتم نگاه خیرشو از پشت روی خودم احساس می کردم پشت بهش .. حولرو از جلو باز کردم که پشتم گرم شد.. سر شونه های برهنمو بوسه ای زد و گفت:برای کبودیات هم یه پماد خریدم.. نپوش حولتو بزنم برات.. حولرو دورم پیچیدم و سمتش برگشتم نگاهم به اشک نشست.. محکم تن خیسمو بغل کرد.. سرمو روی سینش گذاشتم و فین فین کنان پیرهنشو چنگ زدم.

Report Page