54

54


#نگاه #54

دیگه فکر نمیکردم جواب بده 

با محمد قرار بود بریم خرید 

اومد جلو خونمون دنبالم 

هنوز خیلی با هم رسمی بودیم

اما میدیدمش مضطرب میشدم

من قرار بود باهاش عقد کنم

بریم تو یه اتاق و با هم یکی شیم 

اما هنوز از لمس دستش معذب بودمو حس خوبی نداشتم 

اون روز هم تا سوار ماشین محمد شدم دستمو گرفت

ناخداگاه با لبخند آروم دستمو عقب کشیدم که محمد جدی گفت

- شما که خیلی مذهبی نیستین ... چرا دستتو میکشی 

از سوال سریحش جا خوردمو گفتم

- دستم عرق میکنه تو دست یه نفر دیگه 

ابرو بالا دادو گفت 

- عیبی نداره من عرق دستتم دوست دارم

اینو گفتم چشمک زد بهم 

از این حرکتش کل تنم گر گرفت 

یه لحظه پشیمون شدم

دارم چه گندی میزنم به زندگیم ؟ 

محمد دوباره دستمو گرفت که با شوک پیاده شدم 

دستمو گذاشتم رو قلبم 

داشتم حماقت میکردم... من این مردو واقعا دوست ندارم . عاشق یکی دیگه ام . دارم چه غلطی میکنم ؟

محمد پیاده شدو نگران گفت 

- خوبی نگاه ؟

حس کردم سرم داره گیج میره

برگشتم سمت محمد تا بهش بگم بورو که سرم واقعا گیج رفت 

چشم هام سیاه شدو افتادم 

سرم خورد به در ماشینو دیگه هیچی نفهمیدم جز یه درد وحشتناک

وقتی چشم باز کردم تو بیمارستان بودیم

درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید 

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۳۰۰ صفحه و شامل ۱۰۶ قسمته 🙏🌹

Report Page