54

54


#رئیس_پردردسر 

#۵۴

انگار سال ها بود که منتظر این بوسه بودم 

لب های نرمشو گاز محکمی گرفتمو مارگارت نالید 

صدای زنگ آسانسور اومد و قبل اینکه درش باز شه خودمو عقب کشیدم 

مارگارت خمار نگاهم کرد 

با خودم به داخل آسانسور بردمش و دکمه لابی رو زدم 

بازو مارگارت رها کردم

دوست نداشتم تو دوربین آسانسور چیزی ثبت شه .

مارگارت سرسو پائین انداخته بود 

لبخند زدمو با باز شدن در آسانسور سریع بیرون رفتم

داد و هوار و سر و صدا بود 

واقعا همین کم داشتم 


داستان از زبان مارگارت :

به متیو که ورودش باعث سکوت همه شد نگاه کردم

این مرد انقدر جذبه داشت که چنین دعوایی با حضورش سریع خفه میشد

اونوقت از من خوشش اومده بود

چرا ؟

واقعا چرا من؟

به انعکاس خودم تو در شیشه ای لابی نگاه کردم

معمولی 

خیلی معمولی تر از معمولی ...

بی صدا و بدون توجه به بحث بقیه از ساختمون خارج شدم

خودمو دوست نداشتم

هیچوقت خودمو دوست نداشتم

سوار ماشین شدم و اشکی که خودش بدون اراده من راه افتاده بود پاک کردم

دستمو رو لبم کشیدم

من چم شده

متیو با من چکار کرده

چرا انقدر پر از حس غم و شکستم ؟

ماشین روشن کردم و راه افتادم

میدونستم قلبم چی میخواست

یه بله محکم و بزرگ به رابطه با متیو بدم 

اما منطقم میگفت وبتی با دو سه بار رابطه و بوسه حالت اینه ! بعد رابطه چقدر وابسته بشی 

و بعد رفتنش...

تو که تا ابد برا متیو جذابیت نداری ...

با این افکار به خونه رسیدم 

وارد شدمو خودمو رو تخت رها کردم

یک یاعتی تو همین حال بودم 

بهتر نمیشدم

فقط بدتر میشدم

گوشیمو برداشتم تا به متئو پیام بدم و کلا استعفا بدم

اما دیدم یه ایمیل از تئو لایت دارم



Report Page