54

54


#پارت54

#قلبی‌برای‌عاشقی


_میشه پسرم؟!

_اگه پیداش کردم چشم. 

نگاه محبت امیزی بهم انداخت ، تو یه راه مرموز قدم برداشته بودم نه راه پس داشتم نه راه پیش 

سردرگم بودم و هستم... نفسمو کلافه بیرون دادم بعد از کمی حرف زدن با اون زن از خونه بیرون اومدم 

واسه اولین تو زندگیم سردرگم بودم نمیدونستم چیکار کنم.


سوار ماشین شدم و روشنش کردم باید یه حرکتی میزدم و این بازی رو تموم میکردم.


تو چراغ قرمز ایستادم و شماره ی آسکی رو گرفتم ، بعد از چند بوق جواب داد 


_بله؟  

_ فرداشب شام باید بریم یه جایی!

صدای متعجبش به گوش رسید: کجا؟!  

_ با داداشم قرار ملاقات دارم ، حرفامون در مورد شرکته میخوام توام اونجا باشی!


مکثی کرد : داداشتون؟!

لبخند محوی رو لبم نشست : اره 

تند جواب داد: اره...اره یعنی چشم درستش میکنم. 


تو دلم پوزخندی زدم بهش و تماسو قطع کردم... فرداشب همه چی عوض میشه همه چی...


( آسکی )


از خوشحالی جیغ خفیفی کشیدم و سریع شماره استادو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد 

_بله 

_سلام استاد. خوب هستید؟ راستش رهام زنگ زد بهم گفت فرداشب قراره با داداشش بره بیرون وااای باورم نمیشه امیر رو مببینم!


_سلام دخترجون ،هیس اروم تر ... نفس بگیر... بهت گفتم که احتمال ۷۰درصد رهام قاتله!  


نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت رهام قاتل نیست. اخه به اون مرد هرچیزی میاد جز اینکه قاتل باشه!


_استاد از کجا میدونید؟!

_بهت ثابت میکنم. 

کلافه پوفی کشیدم 

_اوکی


_پس تا فرداشب فعلا 

_فعلا 

گوشی رو قطع کردم. در انتظار فرداشب تکیه مو دادم به دیوار 

استرس داشتم از رو به روشدن با امیر

Report Page