54

54

Behaaffarin

بالاخره شام هم خوردیم و میخواستیم با بی ارتی برگردیم

مقصدمون تقریبا یکی بود

من دو ایستگاه پایین تر از خوابگاه اونا بودم

امیر گفته بود با من میاد و بعد خودش پیاده میره خوابگاه

ولی بچه ها گفتن همشون میان

باهم رسیدیم به ایستگاه و بقیه راه هم که چیزی حدود ده دقیقه بود پیاده رفتیم

تا بالاخره رسیدم خونه . اون شب سراسر عذاب تموم شد...

حدود یه ساعت بعد وقتی توی تختم دراز کشیده بودم و الکی توی اینستا میچرخیدم، مسیج امیر رو دیدم

ازم عذرخواهی کرده بود

جوابش رو دادم و شروع کردیم به حرف زدن

از شبی که گذشت گفت

از اینکه میدونه به من سخت گذشته ولی به اون خوش گذشته

از اینکه از این به بعد بیشتر بریم بیرون

تا اینکه بهم پیشنهاد دوستی داد

من هم فورا به مامانم مسیج دادم و همه چیو بهش گفتم

از قبل امیر رو میشناخت

بیدار بود و جواب داد که فکر خوبی نیست...

و من هم پیشنهاد امیر رو رد کردم

خیلی ساده..

با اینکه خودمم ازش خوشم اومده بود

ولی انقدر توی رابطه با میثم اذیت شده بودم که شاید خودمم حوصله یه شروع دوباره، شناخت یه آدم جدید، شناخت دوستاش و.... رو نداشتم

و بعدش هم اون قول رو بهش دادم...

که باهم دوست میمونیم و کسی رو توی زندگیمون راه نمیدیم..

قولی که من اصلا جدی نگرفتمش و خیلی هم زود فراموشش کردم..

بعد از اون شب تغییری توی رابطه من و امیر ایجاد نشده بود

پسر با ملاحظه ای بود

یه جور آرامش ذاتی داشت

همیشه ریلکس و محترمانه برخورد میکرد

دیگه زیاد هم نمیدیدمش

روزها با کلاس ها میگذشت و گاهی هم با نگار بیرون میرفتیم

ترم دوم به همین منوال گذشت و امتحانا شروع شد

قبل از اولین امتحان تخصصی ، امیر بهم پی ام داد و گفت:

-      میخوای با هم رفع اشکال کنیم؟

من اکثر اشکالاتمو با نگار رفع کرده بودم و فقط یکی دوتا باقی مونده بود ک اونم بلد نبود

برای همین قبول کردم

یه ساعت قبل از امتحان دیدمش

برعکس من که همیشه پر از استرس بودم، خیلی آروم و ریلکس بود

به این آرامشش حسودی میکردم

اشکالاتمو برام توضیح داد و خودشم هیچی نپرسید

در واقع مثل اینکه همه رو بلد بود

همون موقع متوجه شدم فقط میخواسته منو ببینه و رفع اشکال بهونه بوده

توضیح اشکالات من فقط ده دقیقه وقتمون رو گرفت و فرصت زیادی باقی مونده بود

امیر شروع کرد به سوال پرسیدن راجع به من و نگار

همین طور که جواب میدادم حرف نگار به ذهنم رسید:

«امیر خاله زنکه»

با سوال هاش داشتم کم کم همین حس رو ازش میگرفتم...


Report Page