54
دانیال تشکر کردو شونمو فشار داد
استینمو پایین کشیدم و از اورژانس اومدیم بیرون
دانیال دوباره دستمو بین دستاش گرفت و گفت
-....بریم برای خانومم چیزای مقوی بخرم بخوره
+...خوبم دانیال
-....سوییچو بگیر برو توماشین بشین من االن میام
سوار شدم و چشمامو بستم اصال فکر نمیکردم این دوره اشنای انقدر سخت و غیر
قابل تحمل باسه
در ماشین باز شدودانیال سوارشد
-...بیااینا رو بگیر تا برسیم به خونه بخور
+...باشه
دوتا ااز ابمیوها رو باز کردم یکیشو به دانیال دادم و یکیشم خودم خوردم
هرچقدر دانیال اصرار کرد دیگه چیزی نخوردم استسرس داشتم و تهوع گرفته بودم
و احساس میکردم اگه چیزی بخورم توماشین ممکنه بیارم بالا
+...خیلی مونده تابرسیم به خونت؟
-...ده دقیقه دیگه اگه نخوریم به ترافیک میرسیم
کل مسیر تارسیدن به خونه سکوت کرده بودم و دانیال چنددقیقه یبار دستشو روی
رون پام میذاشت و فشار میداد
+....دانیال پام کبود شد توروخداانقدر فشار نده
چشمکی زدو گفت
-....نرمه اخه خوشم میاد
پوفی کشیدم نمیتونستم دانیال رو قانع کنم یجوری رفتار میکرد که جای هیچ
اعتراضی نمیذاشت
باالخره رسیدیم
-...اینه خونت ؟
+...اره
-...مبارک باشه نمیدونستم خونه خریدی