533

533


#کوازار 

#۵۳۳

سرم رو گذاشتم رو سینه سام و اینبار ...

بال های من گنبد نقره ای دورمون شد .


داستان از زبان سام 

همه اتفاقات دورم رو از دور میدیدم

از دور ...

خیلی دور...

انقدر دور که توان دخالت نداشتم

توان حرف زدن

توان لمس موهای مشکی ساتی ... 

پاک کردن اشک هاش ...

دیگه خشم نداشتم

من فقط لبریز از نگرانی بودم

نگرانی برای دختری که به خاطرش حاضر بودم از مقامم بگذرم 

دختری که بخاطر من ... 

میخواست دوباره فانی بشه ...

ساتی خم شد 

سرش رو رو سینه من گذاشت و بال های نقره ایش

گنبدی شد دورمون

دلم میخواست اون بال های نقره ای رو حس کنم 

دلم میخواست بهش بگم نگران نباش

من از پسش بر میام 

اما ...

نمیتونستم ...

چون نتونسته بودم...

غم سنگینی تو وجودم لبریز شد 

لب زدم

کاش میشد جبران کرد ...

این فورم مثل یه نسیم ملایم گذشت و دستی انگار من رو به عقب کشید

از ساتی دور شدم 

دور و دور تر و ... 

انگار به سمت زمین سقوط کردم

اتفاقات از جو چشمم دوباره گذشت 

تو سیاهی مطلق فرو رفتم و ...

لحظه بعد ...

پلک زدم

دوباره داخل جسمم بودم 

من ...

وسط این دالان ...

به اخوان رو به روم نگاه کردم

خون لبش رو پاک کرد و لب زد

- برام نکتار بیار ! 

آرزو از کنارش محو شد و ...

خدای من

همه تین اتفاقات رو دیده بودم

یکبار زندگی کردم و ... 

دوباره ؟ 

یعنی دوباره اتفاق افتاد؟ 

یعنی این فرصت دوباره مته؟

همین لحظه به خودم اومدم 

مکث نکردم و سریع خم شدم رو زمین

صدای خفه ای از اخوان بلند شد و سرم رو بلند کردم.

تیر چوبی ... 

اینبار ...

درست وسط سینه اخوان بود ...


🔞👇🔞👇🔞👇🔞

از هیجان نفسم بالا نمیومد

یقه ی لباسشو پایین تر فرستادم

با دستش سعی کرد جلومو بگیره

ولی انقدر بی حال بود که حتی نمیتونست دستشو تکون بده

زیپ لباسش از بغل بود اروم زیپشو باز کردم

حرارت بدنش دیوونه کننده بود

باورم نمیشد تواین حال و وضعیت هستم

ولی انقد کشش و هیجان داشتم که نمیتونستم تموم کنم

لباسشو از تنش بیرون اوردم

حالا فقط با یه شرت روی تخت دراز کشیده بود

همچنان داشت سعی میکرد جلومو بگیره

ولی کنترلش تواین حالت خیلی راحت بود

دستاشو پس زدم و نوک سینشو عمیق مکیدم وسط داد زدن یه آه عمیق گفت و شل شد

از فرصت استفاده کردم و بدون مکث دستمو بردم بین پاش

شرتشو کنار دادم و انگشتمو کشیدم روی واژنش

خیلی زود خیس شد

برای رسیدن به پارت اول از اینجا شروع کنید

https://t.me/UltraMind777/41582

داستانی داغ و بی سانسور از دختری که تمایل زیادی به همجنس خودش داره یه داستان واقعی و کاملا متفاوت

اگه علاقع ای به خوندن این سبک رمان دارید مارو همراهی کنین

رمان #گمراهی

بر اساس واقعیت .

بدون سانسور با پایان خوش

https://t.me/UltraMind777


Report Page