531

531

تجربه عشق خاکستری

531

- خسته ام آرام... بیا بخواب 

نگاهش کردمو گفتم 

- من زیاد خوابیدم. تو بخواب من تلویزیون میبینم 

اخم کردو گفت 

- میخوام بیای با من بخوابی آرام 

نگاهش کردم 

دستور داده بود

باید اطاعت میشد 

اما دلم گرفته بود 

بریا همین گفتم 

- باشه تو برو من میزو جمع کنم میام

بلند شدو بدون حرفی رفت بالا 

اما من بلند نشدم میزو جمع کنم 

خودم میدونستم دارم با این کار عصبیش میکنم

اما دلم میخواست عصبانی بشه

چون ازش ناراحت بودم 

نیم ساعتی گذشت 

دیدک خبری زاش نشد بی حوصله بلند شدم

میزو جمع کردم

ظرفارو با دست شستم 

ساعت شده بود 12 که رفتم بالا 

برق اتاق خاموش بودو سیاوش به نظر خواب می اومد 

رفتم زیر پتو گوشیمو برداشتم تا یکم رمان بخونم بعد بخوابم که سیاوش چرخید سمتمو گفت 

- ازت یه چیز ساده خواستم . گفتی باشه اما زدی زیر حرفت 

آروم گفتم 

- فکر کردم خوابت برده 

بدون هیچ حسی تو صورتش گفت 

- دوست ندارم این بازیو شروع کنیم 

سوالی نگاهش کردم که بلند شد و نشست 

پتو از رو من کنار دادو گفت 

- نکنه باز یادت رفت آرام من رو چیا حساسم؟ چرا هر چند وقت یادت مره منو ؟

شروع کرد به باز کردن دکمه هایپیراهن تنم و گفت 

- محمد میگه باید تو زندگی تعادل برقرار کنیم. فکر کنم ما تعادلمون بهم خورده

داشت نگرانم میکرد

آروم گفتم 

- منظورت یچه ؟

- هیچی ... تو فقط زود همه چی بادت میره 

پیراهنمو از جلو سینه هام کنار دادو گفت 

- هی یادت میره من رو چه چیزای حساسم. یادت میره بخاطر علاقه ام به تو به سازت میچرخم . زود انگار همه قول و قرارمون یادت میره . اینجوری همه تعادلو بهم میزنی 

حالت صورتشو حرفاش منو ترسونده بود

باز شده بودم اون عروسک مسخ شده

شورتمو پائین کشیدو گفت 

- تعادل زندگیمون بهم بخوره... میدونی تعادل منم بهم میخوره 

آروم گفتم 

- من به حرفت گوش نمیدادم. به خاطر اون عصبانی هستی؟

یهو داد زد 

- نه ...

منو چرخوندو دمر کرد 

ضربه محکمی به باسنم زدو گفت



سلام دوستان . رمان بیست قسمت دیگه تمونه. اگر دوست دارین فایل کاملو برای خودتون داشته باشین از اینجا میتونین فایل کامل رمانمو خریداری کنین 😍😘👇👇👇👇

https://t.me/mynovelsell/814

.

Report Page