531

531


#زندگی_بنفش 

#۵۳۱

نگران سر تکون دادم

پرستار اومد انگشتامو دست کشید و گفت 

- دستمو حس میکنی؟

- آره ... اما خودم نمیتونم تکونش بدم 

سری تکون داد و گفت

- احتمالا آمپول بی حسی رو روی عصب پات زدن. مهم نیست اثرش بره درست میشه

نفهمیدم‌چی میگه

اما استرس گرفتم

اومدن منو منتقل کنن بخش 

نیما تو راهرو منتظرم بود 

تا دیدمش دستمو دراز کردم

رسیدیم به هم 

دستم رو گرفت 

لبخند زدم

دوتایی فقط به هم نگاه کردیم

چشم هاش یکم متورم بود 

انگار گریه کرده باشه 

ناخوداگاه پرسیدم

- تو دارو داده بودی به سمانه؟ 

سر تکون داد و گفت 

- آره... دیروز گفت خارجیشو پیدا کنم خوبه... برات گیر آوردم

تازه فهمیدم دیشب کجا بود 

لب زدم مرسی و پرستار منو برد تو اتاق

به نیما گفت بیرون بمونه 

منو گذاشتن رو تخت

لباسمو عوض کردن

فیکساتور سرمم گذاشتن 

اما همچنان پاهام بیحس بود

درد داشتم 

اما پامو نمیتونستم تکون بدم

به پرستار گفتم

- کی میتونم پامو تکون بدم؟

سوالی نگاهم کرد و گفتم

- پاهامو نمیتونم تکون بدم

ابروهاش رفت بالا و گفت 

- بی حسیت نرفته؟

- رفته ... درد دارم... اما پاهامو نموتونم تکون بدم

- ئه ... به دکترتون میگم

تشکر کرد

رفت بیرون

نیما اومد تو 

دستمو گرفت

لبمو بوسید 

پیشونیمو بوسید 

نفس عمیقی کشیدو سرش رو عقب برد

آروم گفتم

- نیما ... قضیه چیه که تو انقدر مضطربی ... چی میدونی که به من نگفتی ؟

Report Page