530

530


530

خونمون چون دوبلکس بود تو تاریکی برام ترسناک بود

به همون خونه قبلی بیشتر عادت داشتم 

تصمیم گرفتم شام درست کنم چون سیاوش خیلی غرق کار بود

زنگ زدم به مامانو همینطور که رحف یمزدیم شام درست کردم

مامان برام از حرف و حدیث های عروسی گفت 

اینکه باز یه عده میگفتن داماد سن بالا بود 

اما از خوبی و کمالات سیاوش هم کلی گفتو از اینکه سوپرایزش چقدر قشنگ بود

قول دادم هفته دیگه بریم کاشان آخر هفته

هنوز به سیاوش نگفته بودم

اما میدونستم موافقه

شام حاضر شدو رفتم سیاوشو صدا کنم

دیدیم مشغول تلفنه و لب پنجره داره سیگار میکشه 

ایستادم تا حرفش تموم شه 

اصلا متوجه حضور من نشده بود 

داشت میگفت 

- من برام مهم نیست تو چی فکر میکنی . من ازت یه کاری میخوامو تو باید انجام بدی 

مکث کردو دوباره گفت 

- اون عوضیو ولش کن تو آدم منی یا اون 

مکث کرد و یهو برگشت سمت من 

با دیدن من اخم کرد 

رو به تلفن گفت 

- بهت زنگ یمزنم

قطع کردو گفت 

- از کی اینجائی ؟

- تازه . اومد بگم بیای شام 

اخمش بیشتر شدو گفت 

- پس منتظر چی ایستاده بودی ؟

از این عصبانیتش جا خوردمو گفتم 

- سیاوش من گوش واینستاده بودم . همین الان اومدم 

اخمش بیشتر شدو گفت 

- من همچین چیزی نگفتم 

- لازم نیست بگی رفتارت و عصبانیتت دلیل دیگه ای نداره

با این حرف برگشتم پائین

باز داشت قاطی میکرد

یاد حرف محمد افتادم

باید زبونمو کنترل میکردم

اما دست خودم نبود

سر میز شام منتظر موندم سیاوش بیاد 

اما نیومد

میلم از غذا رفته بود

چه میز رمانتیکی هم چیده بودم

بلند شدمو رفتم پای تلویزیون نشستم

الکی کانال هارو بالا پائین کردم

ساعت 11 شب بود

سیاوش اومد پائینو گفت 

- نمیخوای بخوابی ؟

بی حوصله گفتم نه 

دیدم رفت آشپزخونه 

میز شامو دید اومد سمتمو گفت 

- حواسم نبود گفتی بیا شام 

بدون نگاه کردن بهش گفتم 

- مهم نیست . منم دیگه میل نداشتم 

اومد رو یه کاناپه دیگه نشستو گفت


Report Page