53

53

ترنم

با صدای من اون دختر برگشت سمت ما ... 

اما خودمو عقب کشیدم که منو نبینه  

دوباره زنگ در امیر رو زد و بلند گفت 

- ماشینتو دیدم تو پارکینگ امیر ... درو باز کن ...

شوکه بودم از رفتارش ... کی بود... چی شده بود ؟ 

دوباره برگشتم داخل و به امیر نگاه کردم . میترسیدم بگم امیر اینجاست و امیر نخواد اون دخترو ببینه . 

نمیدونستم رفتار درست چیه ...

پیک ازم رمز کارتمو پرسید . 

بهش گفتم و رسید داد .

تشکر کردمو داشت میرفت که امیر از پشت سرم گفت 

- منو کامل رو هم آوردین ؟

پیک استاد و گفت 

- بله ... خدمت شما 

اما نگاه من به اون دختر بود که شوکه برگشت سمت ما و با اخم به امیر نگاه کرد 

آروم یه قدم عقب رفتم تا دیده نشم 

اما دیر بود 

چون با عصبانیت اومد سمت ما و شاکی گفت 

- امیر ... تو اینجائی؟

امیر خیلی ریلکس منو رو از پیک گرفت و تشکر کرد . 

نگاهی به من کرد و گفت 

- بو میز رو بچین تا من بیام 

شوکه بودم اما هیچی نگفتم . غذاهارو گرفتم و بدون نگاه کردن به اون دختر رفتم داخل 

لحظه آخر برگشتم سمت در و دیدم امیر تکیه داده به قاب در و دست به سینه اسیتاده 

مثل کسی که میخواد ورودی جائی رو سد کنه 

غذاهارو گذاشتم رو میز و گوش وایسادم 

امیر ::::::::

خیره به الناز نگاه کردم . 

وقتی زنگ زد نیم ساعت پیش که باید ببینمت فکر نمیکردم پاشه بیاد اینجا 

بهش گفتم فردا صحبت می کنیم .

رفته بود آزمایش داده بود و جواب آزمایشش مثبت بود.

الناز حامله بود . 

چیزی که در واقع به من مربوط نبود . 

تازه یه حقیقتو برای من رو میکرد .

وقتی شب آخری که با هم بودیم بهم گفت کامل رابطه داشته باشیم و بکار تش براش مهم نیست ... عملا چیزی در کار نبود ... 

پشت تلفن بهش گفتم فردا میریم تست دی ان ای بدیم . 

اما اصرار کرد امشب بریم آزمایشگاه دوستش . 

باید تو خواب ببینه که منو اینجوری تو دام بندازه . 

الناز دختر خوبی بود. 

میدونستم همیشه زرنگه . اما فکر نمیکردم اینجوری خودشو خراب کنه .

سوالی سر تکون دادم و گفتم 

- وقتی بهت گفتم فردا همو ببینیم کدوم قسمتش برات نا مفهوم بود که اینجوری پا شدی اومدی تو ساختمون ؟

نگاهشو از من گرفت و خیره به پشت سرم نگاه کرد 

- اون دختر کی بود؟ 

- جواب منو ندادی...

- بخاطر لاس زدن با اون به من گفتی فردا ؟

سکوت کردم و بخاطر سکوتم الناز به من نگاه کرد . خیلی جدی بهش گفتم  

- میدونی داری با کی حرف میزنی دیگه ؟ 

تردیدو تو نگاهش دیدم اما خودشو نباخت و گفت 

- چیه ؟ نوه ملک حسان لاس نمیزنه ؟ 

صاف ایستادم و آروم و شمرده شمرده گفتم 

- بهتره حدود و مرز زبونت رو بدونی الناز ... فردا میریم آزمایش می دی ... هرچند من جوابشو از الان میدونم ... اما این رفتار سخیفت ... فقط باعث میشه حمایت منو از دست بدی 

الناز عصبی بهم نزدیک تر شد و گفت 

- جوابشو میدونی؟ میخوای بگی من با کسی جز تو رابطه داشتم ؟ 

دستشو برد تو کیفشو یه کاغذ بیرون آورد 

کوبید به سینه ام و گفت 

- این جواب سلامتمه ... چون حدس میزدم بخوای اینو بگی ... همین امروز گرفتم ... من بکارتم سالمه... هر اتفاقی افتاده با خود توئه ... 

ابروهامو بالا انداختم و گفتم 

- زحمت شد برات ... لابد پیش بهاره و دوستاش هم گرفتیش ... ها؟

از این حرفم جا خورد . اما قبل از اینکه چیزی بگه گفتم

- فردا ... هم آزمایش میدی ... هم حالا که خیلی علاقه داری ... میریم معاینه هم بشی ... البته پیش یه دکتر دیگه ... 

- من پیش دکتر تو نمیام .

- شک نکن من تو رو نمیبرم پیش دکتر خانوادگیمون ...

با این حرفم اخمش بیشتر شد که گفتم 

- صبح میام دنبالت ... یه درمانگاه میریم که هم چک شی هم آزمایش بدی ... حالا هم قبل رد شدن شام میخوام برم داخل 

یه قدم عقب رفتم و فاصله بینمون رو بیشتر کردم 

درو گرفتم و خواستم ببندم که الناز بلند گفت 

- یه بچه تو شکم من کاشی برو امشب هم یکی تو شکم اون بکار ... خوش بگذره ...

اینو گفتو با عجله به سمت آسانسور رفت 

دهن به دهن شدن کار من نبود .

وگرنه بهتر از خودش میتونستم جواب بدم . 

اما تو سکوت نگاهش کردم 

فردا جوابشو میگیره ... وقتی جواب آزمایشو گرفتیم و بخاطر ادعای دروغ ازش شکایت کردم .

در رو بستم و برگشتم تو . 

میدونستم ترنم اگه همه حرف هامونو نشنیده باشه ... این بخش آخرو حتما شنیده .


سلام دوستان. اگر برای مطالعه ادامه رمان ترنم عجله دارین از اینجا تهیه کنین 💕👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page