53

53


53

رین خم شد تا لاندو برداره که خودم گرفتم

تو جیبم گذاشتم و بدون حرفی برگشتم سمت تلویزیون که رین گفت 

- لاندو بود ؟

لعنتی ... 

چی فکر میکنی آنی که لاندو ببینه و نشناسه ؟

برگشتم سمتش 

رین با پوزخند گفت

- بخاطر همین به بوروس کمک کردی؟

اخم کردمو گفتم 

- نه ... تو منو اینجوری شناختی ؟

- پس چرا از من مخفیش کردی؟

- مخفیش نکردم. همین الان پیداش کردم. هنوز بررسی نکرده بودم که تو زنگ زدی 

- خب ؟

- خب که تا اومدم نذاشتی حرف بزنم 

اومد سمتم و گفت

- اگه راست میگی بزار ذهنتو بخونم

پوزخندی زدمو گفتم 

- اگه به من باور داری باید حرفمو قبول کنی 

چند لحظه بهم نگاه کردیم

میدونستم رین ذهن منو بخونه خیلی ناراحت میشه چون من خیلی فکر های زیادی تو سرم دارم که مناسب خونده شدن نیست 

رین بلاخره نگاهشو از من گرفتو گفت 

- باشه... حرفتو قبول میکنم ... در هر صورت من که نمیتونم ازش استفاده کنم 

لاندو تو جیبم گذاشتم و گفتم 

- بیا بریم ... کیتو پیدا میکنیم . بعد من میرم پیش حرا . بهش خبر میدم زئوس داره چکار میکنه و بعد هم یه مدت میخوام تو الموت بمونم 

رین سری تکون دادو گفت 

- باشه ... قبوله ... اما الموت فراموشی میاره 

حرفش یکم دلمو غمگین کرد

اما برام مهم نبود

درسته رین برام عزیزه 

اما واقعا دیگه تو این دنیا داره حوصله ام سر میره

نه کسی منتظرمه نه کسی تو زندگیمه

شاید اونجا بهتر باشه 

با رین پریدیم رو دیوار و گفت 

- اول کجا رو بگردیم

سریع گفتم 

- خونه قدیمی کیت ...

داستان از زبان بوروس :

خورشید سپیده زده بود که دایره طلسم تکمیل شد 

دو روز بی وقفه اینجا درگیر بودم و حالا بیشتر از هر وقت دیگه به خون نیاز داشتم


سلام دوستان امروز رمان خون شیرین و تبدیل شده من با هم تخفیف داره. هر دو با هم میتونین به جای ۲۲ تومن فقط با ۱۵ تومن خریداری کنین 🌹😍👇

https://t.me/mynovelsell/219

بدون سانسور هستن

Report Page