525
تجربه عشق خاکستریسلام دوستان. دیگه پارت های رمان تو کانال مجله دانستنی چتر قرار میگیره.
فایل کامل هم از کانال رمان های خاص قابل خریداریه
525
سیاوش زد کنار اما عصبانی کوبید به فرمونو گفت
- لعنتی ها
سعی کردم آرومش کنم و گفتم
- بهشون شیرینی عروسی بده شاید برن
سیاوش اخمی کردو گفت
من باج نمیدم
با این حرف در ماشینو باز کرد تا پیاده شه اما قبل پیاده شدن گفت
- نبینم پیاده شی ها
از تو آینه داشتم پشتو چک میکردم
خواستم بگم باشه یهو نگاهم به پلاک ماشین خورد
پلاک ماشین پلیس عادی بود
دقیقا پلاک یه ماشین عادی
داد زدم
سیاوش ... سوار شو ... پلیس نیستن
اما سیاوش نشنید صدامو
در ماشینو باز کردمو داد زدم
- پلیس نیستن سیاوش
سیاوش با تعجب برگشت سمتم
اما اونام صدامو شنیدن
دوئیدن سمت ما
یکیشون چاقو کشید بیرون
سیاوش دوئید سمت ماشین
درو باز کردو سوار شد
لحظه آخر یکی از مردا رسید
دست سیاوشو کشید
اما سیاوش زود تر سوار شدو من زود قفل مرکزی زدم
همون مرد چاقو کوبید به شیشه و سیاوش گاز داد
بدنم میلرزید
قلبم تو دهنم میزذ
باورم نمیشد به خیر گذشت
سیاوش نفس عمیقی کشیدو گوشیشو بیرون آورد
زنگ زد به پلیس راهور و گزارش داد چنین چیزی دیدیم
رو به من گفت
- شانس آوردیم فهمیدی از کجا متوجه شدی؟
- پلاک جلو ماشین عادی بود . رنگی نبود
سیاوش سر تکون دادو گفت
-عوضیا پلاک پشتو اما دست کاری کرده بودن...
هر دو ساکت بودیم
تو شوک بودیم
خطر از بیخ گوشمون گذشت
آروم به سیاو ش گفتم
- باید صدقه بدیم
- آره ... باید بدیم
دیگه هیچکدوم هیچی نگفتیم
واقعا از استرس حالم بد بود
برای اینکه سرم گرم شه تو ماشین شروع کردم به باز کردن موهام
آرایشمم با دستمال مرطوب پاک کردم
خداروشکر کردم بیشتر از این به صورتم چیزی نمالیده بود بلاخره رسیدیم خونه
شور و حالمون یه جوری بد خوابیده بود
از پلیس زنگ زدنو پرسیدم پلاک یادمونه یا نه
هرچی تو ذهنم بودو گفتم
ساعت 2 و نیم بود
سیاوش ماشینو برد تو پارکینگ و هر دو به خونمون نگاه کردیم
آروم گفتم
- کاش کاشان میموندیم
- حالا که به خیر گذشت
- اما حال بدی دارم. خیلی ترسیدم
سیاوش در ماشینو باز کردو گفت
- میتونم حالتو خوب کنم
منم پیاده شدمو گفتم
- به بابا زنگ بزن بگو رسیدیم
- پیام دادم
سیاوش اینو گفتو اومد سمتم
دستشو آورد تا دستشو بگیرمو گفت
- نزار شبمون خراب شه