521

521

تجربه عشق خاکستری آرام

521

سریع به سیاوش نگاه کردم

صورت جدیش دلمو خالی کردو گفت 

- مشکل کجاست ؟

لب هام بدون اراده من جواب داد

- میترسم 

رنگ نگاه سیاوش آروم تر شدو گفت 

- از چی؟

- نیمدونم

اینبار لبخند زد

یه لبخند مهربون البته کمرنگ و گفت 

- من پیشتم . نترس ... 

جواب مسخره ای بود

من نمیدونستم از چی میترسم و اون بدون اینکه من از چی میترسم میگفت نترس

اما من پیشتم تو جمله کافی بود تا حس خوبی که لازم داشتمو بهم بده 

لبخند زدمو سر تکون دادم

با هم پیاده شدیمو به سمت مامان و بابا رفتیم

چشمای اشکی مامان و بابا دیگه تیر خلاص من بودو اشکای من راه افتاد

بابا اول بغلم کرد

مامان سیاوشو بغل کرد 

اونا نمیدونستن من چه تصمیم خطرناکی گرفتم و اینجور گریه میکردن

اگه میدونستن ...

از بغل بابا جدا شدم

مامان بغلم کرد 

تو گوشم گفت 

- ماه شدی ... ماه ...

شروع کردیم به سلام خوش اومد به مهمونا 

حس عجیبی بود 

اینبار از عقدم برام خیلی متفاوت تر بود

اون شب گنگ بودم

نمیدونستم داره چه اتفاقی میفته

اما امشب نه 

آگاهانه بود

دیگه میدونستم طرف مقابل کیه و چه خبره 

برای همین خیلی حس بهتری داشتم 

چون مراسم مختلط بود سیاوش کنارم نشست خواننده گفت 

- تا عروس و داماد تازه نفسن یه رقص دو نفره بریم 

با این حرف آهنگ عروس مهتاب پخش شد 

نگران به سیاوش نگاه کردم

اما اون چشمکی بهم زدو گفت 

- همه اینارو شب باید برام جبران کنی

با این حرف بلند شدو من دوست داشتم داد بزنم عاشقتم 

وسط مجلس ایستادیمو نور کم شد

رقص نور شروع شدو شروع به رقص کردیم

تو ذهنم هیچکس نبود جز منو سیاوش 

نگاهمون از هم جدا نمیشد 

لبخندازلب هام کنار نمیرفت 

سیاوش چشم هاش زوم رو من بود 

نیمه آهنگ دستشو به سمتم دراز کرد 

دستشو گرفتمو براش چرخیدم

همه سوت و دست زدن

میتونستم از بین جمعیت ابرو های بالا پریده سحرا و ناهیدو ببینم

سلام دوستان تو پشتیبان باشین ممکنه به زودی پارت هارو مجبور شم فقط اونجا بزارم

http://telegram.me/chatr_tel

Report Page