520

520


520

تو ماشین رو به سیاوش گفتم 

- مرسی 

- چرا ؟

- چون بخاطر من تمام این چیزایی که حوصله نداری تحمل میکنی 

خندیدو گفت 

- خوش گذشت تا حالا 

خندیدمو گفتم

- امیدوارم تو مراسم هم خوش بگذره 

- منم 

سیاوش صدای آهنگو بلند کرد 

آهنگ ابی بود 

با تو این تن شکسته داره کم کم جون میگیره 

فکر کنم ما تنها زن و شوهری بودیم که تو راه تالار عروسی چنین آهنگی 

گوش میدادیم و هم خونی میکردیم

اما بیشتر از هر آهنگ قری بهم خوش گذشت 

مخصوصا که سیاوش با آهنگ هم خونی میکردو وسطش نگاهم میکرد 

نگاهی که قلبمو میلرزوند 

به تالار که رسیدیم استرس عجیبی افتاده بود تو دلم

برای عروسی چند تا از دوستای دانشگاهمو گفته بودم

شراره تشکر کرده بودو تبریک گفته بود

اما گفت نمیاد

اما سلما اصلا هیچی نگفته بود 

حتی تبریک

چندتا از دخترای دانشگاه که کاشانی بودنو گفتم اما شک داشتم بیان

از دوستای دبیرستانمم بودن

سیاوش با کت شلوار دامادی جوون تر به نظر میرسید

اما هنوز مشخص بود بالای سی سالشه وقتی من هنوز 20 سالمم نشده 

دوست داشتم بگم حرف مردم برام مهم نیست

اما آدم وقتی تو موقعیتش قرار میگیره دیگه شرایط فرق داره

عروسی تو خونه سنتی پدربزرگم بودو جای پارک فقط برای ماشین عروس و داماد داشت 

درو باز کردنو ما با ماشین وارد حیاط شدیم 

صدای ساز و دهل مخصوص عروسی بلند شد 

اسپند آوردن 

مامان و بابام و اقوام نزدیک اومدن جلو 

سحرا و خانم کهن هم بودن 

منو سیاوش تو ماشین بودیم

فیلم بردار رفت مستقر شد و اشاره کرد بریم پائین 

به طرز عجیبی استرس پاهامو قفل کرده بود

سیاوش در ماشینو باز کرد تا پیاده شه که متوجه حال من شد 

پیاده نشد 

برگشت سمتمو نگران گفت 

- خوبی ؟

خیره به دست گلم گفتم 

- نه ... 

- نگاهم کن آرام 

اما تکون نخوردم

لحنش یهو عوض شد 

همون صدای نسبتا عصبانی و لحن قاطع که منو مجاب میکنه به اطاعت دستور داد

- بهت گفتم به من نگاه کن آرام



دوستان حتما حتما حتما تو کانال چتر عضو باشید مجبور بشم پارت هارو اونجا میزارم👇

http://telegram.me/chatr_tel

Report Page