52

52


_....کجابودی مهسا!

+...بیرون بودم

_....اینو که میدونیم بیرون بودی باکی بودی ؟!

+....بایه نفر به حال شما مگه فرقیم میکنه


اینوگفتمو وارد اتاق شدم و شنیدم ک گفتن چقدربداخلاق شده 

اونام جای من بودن همین میشدن 

هنوز اتفاقای امشبو هضم نکرده بودم توی آینه به خودم نگاه کردم صورتم سرخ شده بود 


دستمو روی گونم گذاشتم کاش میشد رد بوسش تاابد بمونه 

دستامم حتی بوی امیرو میداد 

گوشیمو برداشتم و براش نوشتم

"...مواظب خودت باش رسیدی بهم خبربده منم فردا میرم خونمون ممنون بخاطر همه چی .."

قبل ازاینکع پشیمون شم پیامو فرستادم و گوشیمو گذاشتم کنار دفترمو بیرون آوردم و اتفاقای امروز رو نوشتم انقدرهیجان داشتم که دستم میلرزید


نوشتن رو تموم کردم و دفترو جایی گذاشتم که دم دست نباشه 

گوشیمو چک کردم خبری ازامیرنبود 

یه هفتع نمیدیدمش و برای منی که این اواخر هرروز میدیدمش خیلی سخت بود 

به مامان پیام دادم که فردا میام خونه و دراز کشیدم


صدای گوشیم اومدو به امیداینکه امیر هست شیرجه رفتم رو گوشی امابادیدن شماره ناشناس تمام ذوقم کور شد 


مونده بودم که جواب بدم یانه!چنددقیقه پیش یه مامان پیام داده بودم و احتمال میدادم شاید مامان باشه و کاری یاهام داشته باشه 


دلمو زدم دریا و جواب دادم 

+...الو

_...بالاخره جواب دادی 


با شنیدن صدای آرش قبل ازاینکه یخواد حدف دیگه ای بزنه قطع کردمو انداختمش لیست سیاه 


گوشیو سایلنت کردم و کنارم گذاشتم 

واقعا دیگه حوصله آرش رو نداشتم


با شنیدن صدای آرش قبل ازاینکه یخواد حدف دیگه ای بزنه قطع کردمو انداختمش لیست سیاه 


گوشیو سایلنت کردم و کنارم گذاشتم 

واقعا دیگه حوصله آرش رو نداشتم

هرچقدر منتظر موندم جوابی از امیر نیومد روی تخت دراز کشیدم و انقدر فکر و خیال های جورواجور کردم تابالاخره خوابم برد 


چشمامو باز کردم و اولین چیزی که چک کردم گوشیم بود همچنان هیچ جوابی از امیر نداشتم


احتمالا توجادست یا گوشیش دردسترس نیست لباسامو عوض کردم و رفتم دانشگاه کلاس های کسل کننده تموم شدوسایلمو برداشتم و رفتم ترمینال و هرچنددقیقه فقط گوشیمو چک میکردم 


توی اتوبوس نشستم شماره ی امیرررفتم دردسترس نبود شارژم داشت تموم میشدو فقط ب مامان پیام دادم که من توی راهم و گوشیم شارژ نداره با تاکسی میام خونه 


کل راه ذهنم مشغول بود تاکسی دربست گرفتم تا در خونه 

وسایلمو جادادم و لباسامو عوص کردم و اول از همه گوشیمو به شارژ زدم 


چنددقیقه توی شارژ بود روشنش کردم و همچنان هیچ خبری از امیر نداشتم 


بهش گفته بودم هروقت رسید بهم خبربده 

نفس عمیقی کشیدم تا بتونم فکرای منفی رو از سرم دور کنم 

پیامتو ندیده در نتیجه نمیتونه بهت خبربده که رسیده


دو روزی خونه بودم و دوباره برگشتم خوابگاه پنج روز تا دیدن امیر مونده بودو هنوز هیچ خبری ازش نداشتم 


هیچکدوم از دوستاشو نمیشناختم و پویاهم ازش خبری نداشت 

خدایا نشدیه لطفی به من بکنی بعد تاوانشو ازم نگیری ؟! 

اونجوری که امیر منو بغل کرد فکر میکردم اونم مثل من دلش پر میزنه برا یه دقیقه حرف زدن با من


انقدر توسرم باخودم حرف زدم که داشتم دیوونه میشدم یه بار خودمو مقصر میکردم و یبار امیر 

یبار نقشه میریختم وقتی برگشت نرم ببینمش یه بار میگفتم میرم میبینمش خیالم راحت شه و دیگه جوابشو نمیدم


خدا هیچکسو انقدر درمونده نکنه 

وقتی هیچ راهی نداری 

هیچ کمکی نداری

فقط باید صبر کنی 

چقد متنفر بودم از صبر کردن

Report Page