52

52


#رئیس_پردردسر 

#۵۲

دو دل رفتم سمتش

واقعا دوست نداشتم بگم نه! 

متئو برام یه ممنوعه پر هیجان بود که نه دلم میومد ردش کنم 

نه جرئتشو داشتم کامل بهش تن بدم 

رو به رو متئو ایستادم که کمرمو گرفت 

انتظار نداشتم بتونه

اما منو نشوند رو میزش و گفت 

- درد داری ؟

- یکم 

دستشو برد زیر دامنم و رون پامو دست کشید

معذب لب گزیدم 

اما متئو ثورتش هیچ حالتی نداشت 

دستش رفت بالا تر 

رو شکم من دست کشید و گفت 

- معموبا پریودت چند روزه ؟

- سه روزه!

- شاید اینبار بیشتر شه چون رابطه داشتیم

- اوه ... امیدوارم نشه 

متئو دست دیگشت رو کمرم نشست و منو محکم نگه داشت تا شکمم رو محکم تر ماساژ بده و گفت

- میخوای شب بیای پیش من برات ماساژ بدم‌

حس کردم تنم گر گرفت

آروم گفتم

- اگه بیام فکر نکنم به ماساژ ختم شه

متئو لبخندی زدو گفت

- فکر کنم درست فکر میکنی.

منتظر بودم یکم اصرار کنه تا قبول کنم

اما اصرار نکرد

دستشم برداشت و گفت

- خب ... حالا میتونی بری

دوست داشتم داد بزنم نه

نه 

نمیخوام برم

میخوام بمونم و شب باهات بیام خونه ات

میخوام به بیشتر از ماساژ ختم شه

اما جرئت این اعترافات رو نداشتم

با خجالت بلند شدم

زیر لب مرسی گفتم و قبل اینکه سوتی بدم‌از اتاق سریع زدم بیرون

واقعا من چرا اینجوری شدم؟

هیچوقت تو عمرم تو چنین حالی نبودم

وسط خواستن و نخواستن.


داستان از زبان متیو

به شلوار برامده ام نگاه کردم

همینو کم داشتم!

میخواستم مارگارت تحریک کنم تا تحت فشار قرار بگیره

اما خودم بیشتر تحریک شدم

این دختر با اون اندام تو دست و نرم منو روانی کرده بود 

نفس خسته ای کشیدم

حالا خودمو چطور آروم کنم !

به ساعت نگاه کردم

نزدیک تایم پایان کار استخر مجموعه بود .

بعد پایان کار عمومی ، من و بعضی کارمند ها خیلی وقت ها بصورت خصوصی از استخر استفاده میکردیم

آب سرد الان برام بهترین گزینه بود

پس بلند شدم و به سمت در رفتم 

یه استخر آب سرد درمون حال خراب منه! البته اگه دختر لختی اون دور و بر به تورم نخوره!

سلام دوستان. این هفته هر کدوم از رمان های منو بخواید با تخفیف ۳۰ درصدی میتونید تهیه کنید

هانا عروس شیخ

وارث شیخ

آموروفیلیا

اسیر دزدان دریایی

مقبره لیا

👇👇👇👇

https://t.me/mynovelsell/1110

Report Page