52

52



رمان #کوازار به قلم پرستو.س( پونه سعیدی)

قسمت ۵۲

این رمان تا انتها تو کانال رایگان پارت گذاری میشه.

لطفا روزانه مطالعه بفرمائید . چون ممکنه مجبور به پاک کردن پارت های ابتدایی بشم ‌



تقه ای به در زدمو در اتاقشو بدن مکث باز کردم.

اما با دیدن ساتی روی تخت اتاق جلوی در خشک شدم .

ساتی وسط تخت خودشو گوله کرده بودو خوابیده بود...

وسط اون تخت بزرگ، جثه ساتی گم بود 

اما چیزی که منو خشک کرد اینا نبود.

بلکه یاد آوری تصویری بود که سالها پیش دیده بودم.

تصویری که از یادم رفته بودو الان تو این لحظه با دیدن این صحنه به خاطرم برگشت ...

تابلو آدونیس... 

دقیقا خودش بود. 

دختری با موهای کوتاه

جمع شده روی تخت سفید

فقط تو اون تابلو، اون دختر بالهای بزرگی داشت...

اما ساتی بال نداشت.

مثل یه فرشته تو هیبت انسان.

نکنه ساتی هم یه فرشته در هیبت انسانیه.

خودشو مخفی کرده یا ...

یا کسی اونو مخفی کرده؟

وارد اتاق شدم و آروم به سمتش رفتم 

فقط یک راه بود برای فهمیدن این حقیقت ...

اون هم تست خون ساتی بود.

شاید بشه هیبت یه فرشته رو مخفی کرد.

اما خون فرشته رو هرگز ...

کنار تخت ایستادم و دستمو به سمت ساتی دراز کردم

بدنش آروم روی تخت جا به جا شد و به سمت دست من حرکت کرد

لبه تخت متوقفش کردمو به نیمرخش نگاه کردم

یاد لبخندش تو اون عکس خانوادگی افتادم.

رنج برای انسان ها یا عامل رشد و پیشرفت میشه یا عقب گرد و در خود موندگی .

و مشخص بود ساتی از دسته اوله ... 

موهای کوتاهشو از رو صورتش کنار دادم و دستمو رو خط چونه اش کشیدم 

سر انگشتم آروم به سمت رگ گردنش رفت 

اما قبل از اینکه بتونم رگ گردنش رو حس کنم تقه ای به در خورد و در اتاق باز شد 

سریع دستمو عقب کشیدم

آترین با ابرو های بالا پریده، تو قاب در ظاهر شدو متعجب نگاهم کرد.

نگران گفت 

- حافظه اش رو پاک کردی؟

با تکون سر گفتم نه

دوست نداشتم تو این لحظه منو بببینه 

اصلا دوست نداشتم کسی منو تو اتاق ساتی ببینه

اما کار از کار گذشته بود

آترین سینی تو دستش رو گذاشتای تخت و گفت

- پس چرا ساتی بیهوشه؟

اخم کرمو گفتم 

- خوابه ! من اومدم خواب بود 

دهن آترین باز و بسته شد وبا تعجب گفت

- پس تو بالای سرش چکار میکنی؟

اینبار اخمم تو هم رفت

آترین سریع متوجه حرفی که زد شد 

دست پاچه گفت

- ام... سام... منظورم ایته وقتی اون خوابه ... الان ... تو ... نه اصلا هیجی... سوال چرندی بود

رو پاشنه پا چرخید . رفت سمت در و گفت 

- من خیلی خستم دارم چرند میگم‌

خواست بره بیرون که صداش کردم

- آترین ...

ایستاد

دوست نداشتم فکر کنه من بالای سر ساتی کار خاصی داشتم یا دارم.

درسته ساتی برام جالب بود اما...

من هیچ کار شخصی با ساتی نداشتم که نیاز باشه آترین بره بیرون.

درست چیزی که تو ذهن آترین بود

برای همین گفتم

- میخواستم خون ساتی امتحان کنم ... 

آترین برگشت سمتم 

اما هنوز چیزی نگفته بود که ساتی با شوک نشست رو تخت و گفت

- با خون من چکار دارین ؟


سلام‌دوستان . نسخه امضا شده کتاب توکا مرنده کوجک برای سفارش رو سایت انتشارات موجود شده 😍👇👇👇

https://www.motekhassesan.com/product/tooka-book/

علاوه بر نسخه چامی، شما میتونید نسخه الکترونیک و فایلی رمانو تو کتابراه و طاقچه پیدا کنید.


هم نسخه جاپی هم نسخا الکترونیک رمان توکا بدون سانسور هستن 😍😍😍😍😍

Report Page