52

52


#عشق_سخت 

#۵۲

 ترسیده و شوکه نگاهش کردم

لب زدم

- عکسای من ؟

مهرداد نفسشو با حرص بیرون داد

گوشیشو برداشت و اینستاگرام باز کرد

یه پیج رو آورد نوشته بود داغ وطنی

به سمت من گرفتو گفت

- عکست اینجاست ؟

گوشیو ازش گرفتمو نگاه کردم

بالای ۲۰۰۰ تا عکس تو پیج بود

نگاه نکرده خواستم بگم مال من نیست هیچی که چشمم خورد بهش

باورم نمیشد.این عکس آخری بود که برا محمد فرستاده بودم.

از زیر سبنه هام

نوکشو پوشونده بودم

دستام یخ شد 

مهرداد گفت

- کدومه؟

به دروغ گفتم

- مال من نیست

پوزخند زد

گوشیو گرفتو خودش نگاه کردو گفت

- این پیج محمده. مگه میشه عکس بگئره اینجا نذاره 

پیجو بالا پائین کردو گفت

- این عکس تو نیست

همونو نشونم داد که مال من بود

با تلسف سر تکون داد برامو گفت

- دیبا ۲۰ ساله از تهران یه دختر حشری و هات. چقدر هم برات کامنت گذاشتن 

دلم پیچید

بیشرف... بیشرف ..

اسم و سنمو گذاشته بود 

بیشرف ...

ویس ها. اون ویسای سکسی ازم میگرفت

یعنی اونارو هم ...

در ماشینو باز کردمو تو جوب بالا آوردم

حالم خیلی بد بود

مهرداد پیاده سد اومد اون سمت 

بهم دستمال دادو گفت

- خراب کردی دیبا... 

خراب کرده بودم

همون روز که رعتم خونه مهرداد خراب کردم

اشکم راه افتاد

رو صندلی نشستمو مهرداد درو بست

دیرم شده بود

اما حالم بد بود

مهرداد سوار شد

داشت نگاهم میکرد

آروم گفتم

- دلم میخواد خودمو بکشم

بهش نگاه کردم.انتضار هصبانیت یا خشم یا تمسخر تو نگاهشو داشتم

اما تو چشم هاش ترحم دیدم

سریع نگاهمو ازش گرفتم

مهرداد گفت

- میگم عکساتو پاک کنه . دیگه اتفاقیه که افتاده . آروم باش

Report Page