52

52


#نگاریسم

#۵۲

چرا؟

خدایا چرا؟ 

حتی نمیدونستم برا چی گریه میکنم

برای رفتار کیوان

برای درخواست مامان از من

برای اتفاقی که بچگیمو تباه کرد 

اصلا برا چی؟ 

با صدای باز شدن در ساختمون سریع و به اجبار بلند شدم اشکمو پاک کردمو از پله ها تند رفتم بالا.

بی سر و صدا وارد خونه شدمو مستقیم رفتم تو سرویس

دست و رومو شستمو اومدم بیرون

اما دیدم کسی خونه نیست. 

رفتم سراغ کابینت قرص ها

۵ تا دونه مسکن داشتیم

چهارتاشو یکجا خوردمو دراز کشیدم رو تخت

من حتی جرئت خودکشی هم نداشتم 

قرص ها زود اثر کردو خوابیدم 

اما تو خوابم همش کیوان می اومد که بدنمو دست میکشیدو خودشو بهم میمالید.

تو خوابم اتفاقات بچگی مدام تکرار میشد فقط به جای پسردائیم کیوان بود که داشت اون کار هارو میکرد

با حس خفگی بیدار شدم 

همه جا تاریک بود 

مامان رو تخت خواب بود . ساعت ۲ شب بود

یعنی اینهمه خوابیدم ! 

نشستن رو تخت تشنه بودم شدید. 

رفتم توالت و بعد آشپزخونه آب خوردم

سر میز نشستمو سرمو بین دستام گرفتم

باز سر درد شده بودم

حرف آخر کیوان تو سرم تکرار میشد

- نگار ... نگار ... فکر نکن همش باهات راه میام هر کاری کنی. بخوای این کار هارو کنی خودم پرتت میکنم بیرون تو همون خراب شده که بودی .

خراب شده ...

واقعا زندگی ما خراب شده بود؟

نه ...

تباه شده بود

چرا بچه میارن وقتی هنوز به شهوتشون کنترل ندارن؟ 

چرا بچه میارن بعد بادشون میفته این زن یا شوهرو نمیخوان

چرا؟

چرا مارو اسیر میکنن

کاش پدرم وقتی به مادرم خیانت کرد منم میکشت

کاش انقدر مرد بود که این کارو کنه 

رفتم سر پنجره .

پنجره رو باز کردم

دلم میخواست بپرم پائین

به کوچه نگاه کردم 

یه ماشین شبیه ماشین کیوان پائبن پاک بود

یه نفر شبیه کیوان به ماشین تکیه داده بودو داشت سیگار میکشید

یهو سرشو بالا کرد

خودش بود

کیهان بود

نگاهمون گره خورد 

هیچی نگفت 

برگشتم داخل 

دیگه قلبم از استرس تند نزد

سِر شده بودم 

به سمت در رفتم 

شال و مانتو دم دستیمو از جلو در برداشتم

سرم کردمو کلید گرفتم رفتم پائین 

دارم چکار میکنم؟

نمیدونم ...

فقط میدونستم باید یه کاری کنم

از ساختمون که رفتم بیرون کیوان شوکه برگشت سمتم

سریع گفت

- نگار ... از ظهری عصبی بودم ... ناراحتت کردم


اینم پارتی که گفتین نمیاد 👇

telegra.ph/24-07-19

Report Page