#51

#51

مـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ــیتـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ـرا

#51 و با خشم دستمو از دستش خارج کردم و با نفرت نگاهی به گلاره انداختم و سمت در رفتم.. در و باز کردم و نگاه تاسفباری به هامون و نگاه مرموزش انداختم و در و بهم کوبیدم وارد خونه شدم و با خشم کلید و پرت کردم.. چند تا نفس عمیق کشیدم.. با صدای ویبره ی گوشیم به گوشی تو دستم نگاهی کردم.. باز یه اس ام اس از طرف مهری بود..بازش کردم:ساعت هفت میتونی بیای؟ بهتر بود خونه نمونم ، چون اونموقع از عصبانیت وسیله تو این خونه سالم باقی نمیموند اره ای ارسال کردم و سمت اتاقم رفتم.. فصل پاییز بود و هوا خیلی زود تاریک میشد بی میل حاضر شدم ،حوصله ی تیپ زدن و ارایش انچنانی نداشتم تو چشمم سورمه کشیدم و با همون ارایش نصف و نیمه صبحم راهی ادرسی که مهری داده بود شدم ماشین و روبه روی خونه ی ویلایی پارک کردم ابروم بالا رفت باز به ادرس نگاه کردم خودش بود.. کیفمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم و سمت خونه رفتم مهری یعنی اینجا چکار داشت؟ زنگ و زدم.. در بی حرفی باز شد.. اوضاع یکم مشکوک بود.. موهامو کنار زدم و وارد خونه شدم از حیاط کوچیکش گذشتم و در اصلیو باز کردم.. نگاهم توی خونه ثابت موند.. تاریک بود متعجب در و بستم و فریاد زدم:مهری؟کدوم قبرستونی؟ صدایی نیومد اخمام درهم رفت بوهای خوبی به مشامم نمی رسید قدم اول به دوم نرسیده موهای بلندم اسیر دستایی قدرتمند شد و فریادم به هوا رفت جیغی از درد کشیدم که همراه موهام کشیده شدم شروع کردم به فحش دادن و نا سزا گفتن ولی فرد پشت سرم هیچ اعتنایی نمی کرد از شدت دردی که کف سرم تحمل می کرد اشک تو چشمام جمع شده بود تو تاریکی نمیتونستم تشخیص بدم کیه جیغ زدم:بی ناموس کی هستی؟ و زدم زیر گریه موهام ول شد و روی زمین پرت شدم.. برق روشن شد و نگاهم توی چشمای پر نفرت و هیز هیراد نشست.. نگاهمو اطراف اتاق چرخوندم با دیدن بیتا .. چشمام گرد شد.. با لبخندی در و بست و من و هیراد و تنها گذاشت جیغ کشیدم:پدرسگ گروگان گیری میکنی؟ولم کن برم اشغال نچ نچی کرد و گفت:ابدا.. سودا خانم.. میخوام با همین کیر ده سانتیم تا صبح بکنمت با ترس نگاهش کردم و داد زدم:هیچ غلطی نمیتونی بکنی سری تکون داد و گفت:جوری میکنمت که حرص بیتا خوب خالی شه..خودم دلی از عزا در بیارم گریم اوج گرفت که حمله کرد سمت شلوارم جیغم تو گلو خفه شد..

Report Page