51
#پارت51
#قلبیبرایعاشقی
کمی تو چشمام زل زد و بعد رفت تو اتاق
با رفتنش نفس حبس شدمو بیرون دادم و چند بار پشت سرهم پلک زدم
گرمم شده بود و نمیتونستم نفس بکشم! وااای خداچرا اینجوری بود
باید به خودم به مسلط باشم! نفسمو کلافه بیرون دادم و رفتم به ادامه ی کارم برسم.
****
با جیغ سارا دستمو رو دهنش گذاشتم
_چته؟؟ چرا جیغ میزنی؟؟؟
_یعنی تو دیشب خونه ی رئیست خوابیدی؟!
سرمو تکون دادم وکمی ازش فاصله گرفتم که لبخند دندون نمایی زد
_ خوش گذشت؟!
چشم غره ایی بهش رفتم : دیوانه ایی ها میگم همش دعوا کردیم!
نیشش بازتر شد: همه ی این دعواها اخر تبدیل میشه به عاشقی!
پوزخندی زدم : زر نزن من قلبی برای عاشقی ندارم.
_داری!
_ندارم
دستشو رو قلبم گذاشت و اروم با نوک انگشت بهش ضربه زد : پس این چیه؟!
چشم غره ایی بهش رفتم : این فقط ماله یه نفره! نمیخوام حرفای تکراری بزنم.
پوزخندی زد : عجب!
_مش رجب حالا برو کنار بخوابم.
به طرف تختم رفتم و روش دراز کشیدم انگار میخواست حرفی بزنه اما تردید داشت!
_چی شده؟!
_به کار نیاز دارم بییین میتونی تو شرکت کاری برام جور کنی!
_اووف من نمیخوام منت اون عنتر برقی رو بکشم!
جلوی تختم رو زانو نشست و دستشو زیر چونه ش گذاشت
_لطفا آسکی همین یه بار بخدانیاز دارم.
سرمو تکون دادم : اوکی میرم بهش بگم! بییینم اصلا کاری دارن واسه تو یا نه
لبخند دندون نمایی زد: عاااشقتم!
دوستان خوشگلم واسم خیلی دعا کنید لطفا😔 به دعاتون محتاجم ❤️