502

502


502

آروم رفتم سمتش... 

قبلا از پشت پنجره دیده بودم اینجارو اما هیچوقت انگار فرصت نشد واقعا بیام رو این تراس

تراس که نبود روف گاردن بود. 

یه حیاط کوچیک با درختچه های زینتی و یه استخر کوچیک و خالی وسطش

سیاوش داشت قدم میزدو سیگار میکشید

تلفن زیر گوشش بود

آفتاب بهاری هوارو ملایم کرده بود 

ناخداگاه ایستادم و به این صحنه خیره شدم که سیاوش برگشت سمتم 

هر دو به هم چند لحظه نگاه کردیم

سیاوش اینجا و سط این حیاط با این لباس رسمی و شیک و موهای حمام رفته و مرتب .

با صورت تیغ کرده و چشم های طوسی 

انگار یه تیکه از یه فیلم بود

یه فیلم جذاب و هات 

و این سمت من ...

من با موهای خیس که ساده بافته بودم 

صورت کاملا عادی و لباس های ساده و معمولی انگار یه تیکه جدا از این زندگی 

حس عجیبی بود

انگار یهو پرده ها کنار بره

یهو بفهمی چقدر فاصله دارین 

بدون اینکه چیزی بگم برگشتم داخل 

میتونستم لبس هامو عوض کنم

میتونستم یه لباس شیک تر بپوشم 

میتونستم کل کمد لباس هامو عوض کنمو تماما مارک و برند های سطح بالا بزارم

اما... اما درونم چی؟

نفس عمیق کشیدمو رو تخت نشستم 

حالم عجیب بود

سیاوش اومد تو اتاق و گفت

- خوبی آرام؟ چرا یهو رفتی ؟

به دروغ گفتم 

- خوبم ... سردم شد

- الان خوبی؟

- آره 

- بریم ؟

بلند شدم

پانچو همیشگیمو با شال مشکی برداشتمو گفتم 

- بریم 

سیاوش نگاهم کردو گفت 

- خوب نیستی اما 

لبخند مصنوعی زدمو گفتم 

- خوبم بابا... بریم دیر شد 

با هم رفتیم پائین 

تو آینه آسانسور هم خودمو سیاوش رو مقایسه کردم

من شیک و مرتب بودم اما نه در حد سیاش

سیاوش حتی با حوله حمام هم مینشست انگار یه پرستیژ خاص داشت

متوجه نگاهم شدو گفت 

- بگو آرام تو یه چیزیت هست 

هر دو نشستیم تو ماشین اما سیاوش ماشینو روشن نکردو منتظر نگاهم کرد . خودش قبل من گفت 

- تو شنیدی من داشتم چی میگفتم ؟



سلام دوستان. مرسی از پیامهاتون. خوشحالم از اینکه داستانمو دوست داشتین. احتمالا بعد آرام من رمان دیگه یی بر اساس واقعیت و در همین موارد بنویسم. فقط دوست دارم پایانش خوش باشه پس عزیزانی که خلاصه زندگیشون رو برام میفرستن حتما این موردو هم بگن. ممنونم ♣️

Report Page