501

501


#نگاریسم 

#۵۰۱

سهیلا باز چیزی آروم گفت

سعید شاکی تر جواب داد

- حقش نیست برم بی آبروش کنم؟

سعیلا سریع گفت

- ول کن سعید آبرو خانواده میره ... من بخ بقیه میگم دروغ میگه

منتظر جواب سعید بودم

اما یهو از در اومد بیرون

رو به پ ر بزرگ ها و دائی و عموش گفت

- میشه یه لحظه تشریف بیارید تو اتاق ! 

دلم یهو ریخت

سهیلا نگران سریع اومد بیرون

رو به من و مریم و خواهرش گفت

- بیاین آشپزخونه

من نمیخواستم برم

میخواستم بشینم گوش کنم قضیه چیه

اما همه بلند شدن

منم به اجبار بلند شدم

مونا هم از پیش شوهرش بلند شد تا بیاد پیش ما 

اما یهو شوهرش دستش رو گرفت 

چیزی تو گوشش گفت 

همه چی مشکوک بود 

با استرس پشت سر مریم رفتم

آشپزخونه قدیمی بود. 

اوپن نبود

در داشت و ما رفتیم داخل سهیلا در رو بست 

یهو هر سه برگشتن سمت من و سهیلا گفت

- نگار حامله ای؟

Report Page