501

501


سلام دوستان. این یه نظر سنجیه . دوست دارید بعد اتمام رمان آرام یه سرگذشت واقعی دیگه در همین رابطه بخونین؟ دوستان زیادی پیام دادن داستان زندگی جالبی در این رابطه داشتن و از من خواستن داستان اونارو بنویسم. ولی خیلی دو دل هستم. نظرتون رو از طریق ربات ناشناس که تو اطلاعات کانال هست برا من بفرستین. یا تو اینستا بهم بگین aram.rzvi

ممنونم

آرام



پارت امروز


501

هنگ نگاهش کردمو گفتم 

- سیاوش این عید اول ماست . یعنی چی نمیای ؟ میخوای کجا باشی؟

سیاوش تو سکوت نگاهم کرد 

نفس خسته ای کشیدو گفت

- سر خاک پدر و مادرم... من هر سال میرم اونجا 

- اوه ...

نمیدونستم دیگه چی بگم 

چقدر دردناک بود 

سال تحویل بری آرامگاه ...

ما هر سال بعد سال تحویل میرفتیم سر خاک برادرم 

اما خود سال تحویل 

تنهایی 

سر خاک ...

آروم گفتم

- منم میمونم اینجا پس... بعدش با هم بریم کاشان 

سیاوش لبخند زد 

اما از اون لبخند ها که واقعی نبود و گفت

- مرسی اما لازم نیست . مامان بابات تنهان . تو پیش اونا باش

تا حدودی عصبی گفتم

- اونا با همن . تنها نیستن . تو اینجا تنهایی

خندیدو گفت 

- من به این تنهائی عادت دارم اونا اما اولین باره تنها میشن 

لعنتی حق با سیاوش بود

اما من حاضر نبودم تنهاش بزارم

نمیدونستم باید چکار کنم

برای همین گفتم 

- این بحثو بزاریم برای بعد . فعلا بهتره صبحانه بخوریم من دوش بگیرم

سیاوش بلند شد تا چائی بریزه و من نون گرم کردم 

با هم نشستیم و چند لقمه خوردم 

بایدب ا مامان مشورت میکردم ببینم نظرش چیه

تو افکارم غرق بودم که سیاوش گفت 

- لباس زیر تنت نیست 

آروم سرمو بلند کردمو گفتم 

- آخه میخوام برم حمام 

لبخند پر از شیطنتی زدو گفت 

- حالا دو دقیقه بیا اینجا بشین 

صندلیشو عقب دادو به پاش شااره کرد 

بلند شدم

اما قبل اینکه بتونه دستمو بگیره با شیطنت دوئیدمو رفتم سمت اتاق خواب 

سیاوش بلند پشت سرم گفت 

- برگرد آرام این اژدهارو عصبانی نکن

در حالی که پیراهنمو بیرون میاوردم گفتم 

- عصبانی نمیشه... منو دوست داره

با این حرف پریدم تو حمام و یه دوش سریع گرفتم

این اولین بار بود داشتم انقدر جلو سیاوش مقاومت میکردم و البته اولین بار بود تا این حد جواب داده بود 

نمیدونم دلم برای اون اصرار های سیاوش تنگ شده بود یا باید خوشحال باشم

خیلی سریع دوش گرفتم

اومدم بیرون و دیدم خبری از سیاوش نیست 

پس سریع لباس پوشیدم

ساعت یک و ده دقیقه بود

از اتاق رفتم بیرونو و سیاوشو صدا کردم

جواب ندادو رفتم سمت پذیرایی 

دیدم در تراس پذیرایی بازه .


Report Page