500

500


500

خودمو دوباره رو تخت رها کردمو گفتم 

- نه اگه اژدهات بیدار میشه 

سیاوش خندیدو گفت 

- اون همین الانم بیداره

با این حرفش بهش نگاه کردم و دیدم بله حرفش درسته 

زود رفتم زیر پتو و گفتم 

- وای ازدها منو نکن ...

از حرفم سیاوش بلند زد زیر خنده

بلند و واقعی 

آروم سرمو از زیر پتو بیرون آوردمو به صورتش نگاه کردم

از اون خنده های بی خیال بود

خدایا ... یعنی میشه بازم اینجوری بخنده

وقتی اینجوری میخندید جوون تر به نظر میرسید

و از اون مهم تر ...

مهربون تر 

سیاوش به من نگاه کردو گفت بهترین تیکه یا بود که شنیدم 

با اختلاف از همه 

خندیدمو گفتم 

- قابل نداشت 

سیاوش خم شد

رو لبمو بوسیدو گفت 

- من زود دوش میگیرم میام. چای بزار دم بیاد . اما اژدها شب منتظرته 

با این حرف رفت سمت سرویس

براش زبون در آوردمو اون فقط خندید

به در بسته سرویس خیره شدمو صدای آب بلند شد

کاش این لحظه هارو میشد تا ابد اینجوری حفظ کرد 

سریع بلند شم

یه پیراهن نخی بدون لباس زیر پوشیدمو چای گذاشتم 

مامان زنگ زد

مشغول صحبت با اون بودمو گفتم خونه حاضر شده که سیاوش اومد

فقط حوله تنش بود 

سوالی گفت کیه ؟

گفتم مامانه و اشاره کرد گوشیو بدم بهش

از مامان خداحافظی کردمو گوشی دادم به سیاوش 

با مامانم خیلی دیگه صمیمی شده بود

به مامان گفت راننده رو میفرسته فردا بیان تهران تا خونه رو ببینن اگه اوکیه ما بچینیم

میدونستم مامان خیلی خوشحال میشه 

اونم قبول کردو خداحافظی کردن

شساوش نشست سر میز و گفت 

- تو کی باید برگردی کاشان؟ سال تحویل پنج شنبه دیگه است 

شوکه نگاهش کردمو گفتم 

- مگه تو نمیای 

ابرو بالا دادو گفت 

- کجا بیام؟

- خونه ما دیگه... برای سال تحویل 

شونه ای تکون دادو گفت 

- خب ... نه ...


سلام دوستان ۵۰ قسمت تا اتمام رمان باقی مونده. فایل کامل رمان تهیه کنید 💕👇

https://t.me/Romankhas_com/775

Report Page