#50
سودا*
روبه روی آیینه ایستادم
و تیشرت جذبمو مرتب کردم
لبخندی روی لبم نشست..حسابی میخواستم دلبری کنم.. خودم از کارای خودم در عجب بودم
ماتیک قرمز و سکسیمو روی لبای درشتم کشیدم.. موهامو فرق وسط کردم و دورم ریختم.
شلوار جین مشکی رنگ و قد نودمو پام کردم.. و گذاشتم ساق پاهای خوش تراش و خوش رنگم نمایان شه.
کلید و برداشتم و سمت در خونه راه افتادم که صدای اس ام اس گوشیم بلند شد
همونطور که در و باز می کردم .. اس ام اس و باز کردم
از طرف مهری بود:سلام سودا خوبی؟اگه بیکاری و کاری نداری میتونی شب بیای پیشم؟حالم خوب نیست باید باهم حرف بزنیم.. به این ادرس بیا..فعلا برای چند روزی ادرسمو عوض کردم"
متعجب و کمی نگران.. شمارشو گرفتم که خاموش بود..
پوفی کشیدم .. و زمزمه کردم:سودا به خاطر کارایی که کرده برات یه اینبارم برو ببین چشه ..
در و قفل کردم و سمت در خونه ی هامون پا تند کردم
با لبخندی ..زنگ و فشردم.. بعد دو دقیقه هامون با ،بالاتنه ی لخت در و باز کرد
نگاهمو از سینه های قد نخودش گرفتم و به چشماش دوختم.. با اخمی گفت:کاری داشتی؟
لبخندمو حفظ کردم و گفتم:حوصلم سررفته بود.. دیدم مهمونی ای هم دعوت نیستم ..گفتم بیام پیش تو..
با تردید از جلو در کنار رفت و گفت:بیا تو.
متعجب از رفتاراش و اینکه به لباس پوشیدنم گیر نداده وارد خونش شدم
گلاره زیباتر از هر وقتی روی کاناپه دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود
با دیدنم پوزخندی زد و تو جاش نشست.. بی اعتنایی کردم و روی کاناپه کنارش نشستم..
هامون اومد و کنارم نشست.. سر خم کرد و اهسته و جدی گفت:خوبی؟
زمزمه کردم ممنون
گلاره از جاش بلند شد و سمت هامون اومد و با جدیت گفت:این دختره ی عوضی اینجا چکار میکنه؟هنوز صورتم درد میکنه..
تو به من چه قولی دادی هامون؟
عصبی از جام پریدم و موهاشو بین مشتم گرفتم و داد زدم:عوضی جد و ابادته به تو چه اخه؟هرززززه جنددده با وجود شوهر داشتنت میای اینجا میدی پدر سگ
عصبانیتم بیشتر ناشی از دعوای صبحم با بیتا بود
جیغی بلند کشید و داد زد:به تو چه اشغال..
هامون از پشت کمرمو کشید و محکم به عقب کشیدم
تو بغلش نفس نفس می زدم داد زدم:هامون این گوه و از خونت بیرون کن
گلاره با مظلوم نمایی و گریه گفت:ها..مون. و هق هقش اوج گرفت
هامون عصبی تو صورتم نفس بلندی کشید و گفت:برو بیرون سودا.. این رفتارای وحشی گرانه چیه؟
مبهوت نگاهش کردم..