50

50

Succubus written by hdyh

*ایان*

اون دختر رو پیدا کردم 

فکر نمیکردم انقدر بهم نزدیک باشه 

پیشونیشو بوسیدم

بعد از تموم شدن رابطه خوابید 

انگار بیهوش شده بود 

میدونستم درد زیادی کشید 

همزمان باهم به اوج رسیدیم 

جز اون کامل جفت هم شدیم

جای نشون تغییر کرده بود

دستمو توی موهاش بردمو نوازش کردم

موهای لخت و نرمش حس خوبی بهم میداد

تنش بوی خیلی خوبی میداد 

نفس عمیقی کشیدم دلم نمیخواد ازش جدا شم 

ولی باید صبر کنم 

باید اون رو نابود کنیم 

باید کسی که توی پیشگویی ها هست رو پیدا کنیم

خیلی چیز ها هست که باید روشن شه 

تمام مردم ما باید همه چیز رو بفهمن 

مخصوصا سوکوبوس ها 

اون ها باید ملکشون رو بشناسن

مالیا سال ها بود که گم شده بود 

میدونستم ملکشون دنبالشه

چون میدونه اون خیلی ازش قدرتمند تره 

مالیا هم قدرت مارو داره هم قدرت خودشون رو

مالیا هم مثل من یک زاده اس

وقتی خوابید چشماش بسته شد

تونست به سرزمین ما بیاد چون توی رگاش از خون ما هست

مطمعنم خودش خبر نداره

مالیا قدرتمند ترین سوکوبوس میشه 

از اندازه بالهاش فهمیده بودم قدرتش زیاده

ولی فکر میکردم بیشتر نمیشه 

اون میتونه به من کمک کنه 

کمک کنه تا ارامش رو برگردونم

*مالیا*

با نوازش های ایان بیدار شدم 

دستش ستون سرش بودو زل زده به صورتم 

ولی انگار حواسش نبود 

سرمو بلند کردمو لبمو به لبش رسوندم 

اول چشماش گرد شد 

بعد دستشو توی موهام فرو برد

چرخیدو من رو تنش نشستم 

از لب هاش جدا شدم 

+به چی فکر میکردی؟

-میدونستی به جز اون دختر بچه که دیدیم یه زاده ی پسر هم هست؟

با این حرفش شوکه شدم

+مگه هممون خانواده نداریم؟

-نه خانواده ی ما مردممون هستن تا الان هم فقط دوتا زاده به دنیا اومدن هیچ کس هم نمیدونه چجوری ولی همه میدونن اون دونفر قوی ترین ها هستن چون قدرت هر دو رو باهم دارن  

+ایان؟

سرشو سوالی تکون داد

باید ازش میپرسیدم باید میفهمیدم اون کیه

-تو کی هستی؟مطمعنم تو یه اینکوبوس عادی نیستی تو خیلی قدرتمندتر از این حرفایی

نفسشو صدا دار داد بیرون 

منتظر بودم جواب بده 

از چیزی که شنیدم شوکه شدم 

زاده ی پسر پادشاه اینکوبوس ها

Report Page